۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

حسن و حسین طائب سرکردگان بسیج، قاتلین ترانه موسوی

افشاگری بزرگ کجکول
.
مجتبی خامنه ای و عطش جنایتهای جنسی
.

ترانه موسوی دختر معصوم هجده ساله ای که در جوار مسجد قبا ربوده شد، توسط شخص حسین طائب و برادر او حسن طائب – سرکردگان بسیج- و یارغار آنها "مجتبی ذوالنوری" – جانشین نماینده "ولی فقیه" در سپاه پاسداران - مورد تجاوز قرار گرفت ، به قتل رسید و جنازه اش سوزانده شد
قاتلین ترانه موسوی سردسته های مافیای آدمکشان بسیجی هستند که نسبت به " جنس زن" ضدیت بیمارگونه آشکار دارند
این رسوائی بزرگ، لکه سیاه ننگینی بر دامان "علی خامنه ای" است که پسر جنایتکارش "مجتبی خامنه ای" صحنه گردان سایه نشین این قبیل فاجعه و فجایع متعدد نظیر آن است. حسین و حسن طائب دستشان به جنایتهای جنسی زیادی آلوده است، اما هربار که قدمهایی برای بیرون راندن آنها از مدار قدرت میرفت تا برداشته شود، با دخالتهای بازدارنده مجتبی خامنه ای روبرو میشد

کجکول تصمیم دارد تا مدارک این جنایتها را از سال هفتاد و پنج شمسی تا به امروز در دسترس عموم قرار دهد

مصباح یزدی در پی احیای بت پرستی قبل از اسلام است

مصباح یزدی و طرح تدوین کتاب «شيطان» در قم
.

كتاب شيطان با نگاهي به اصل خلقت شيطان و ابليس وار شدن اين ملك با رويكردي كلامي - قرآني و در قالب داستان در حال تدوين و تهيه است

كتاب داستاني «شيطان» به همت پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي در قم تدوين شده و به چاپ مي‌رسد.‌حجت‌الاسلام محمدباقر اميني، مدير گروه علمي انديشه جوان پژوهشكده حكمت و دين‌پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي در قم و كارشناس امور جوانان در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در قم، گفت:
موضوعات مورد علاقه و نيازهاي جامعه جوان كشور براي تأليف كتاب‌ها مورد توجه قرار مي‌گيرد كه بر اساس نظام اولويت‌ها به آن مضامين پرداخته مي‌شود
از آنجا که امروزه مهمترین مضمون مورد بحث در قم و درمیان جوانان و در عموم حوزه ها مبحث شیطان و ابلیس است، یکی از نویسندگان زبردست حوزه به اسم حجت الاسلام محمدرضا عابدی شاهرودی کتابی را به نام شیطان در دست نگارش دارد که تا پایان سال در اختیار خوانندگان و علاقمندان قرارخواهد گرفت. اين كتاب با ديدگاهي قرآني به بررسي مقوله شيطان و شيطان‌شناسي مي‌پردازد.كتاب شيطان در بر‌دارنده مجموعه مقالاتي به ادبياتي داستاني است كه سطح آگاهي و اطلاعاتي مخاطب را نسبت به شيطان ارتقا مي‌دهد. اين كتاب با رويكردي كلامي - قرآني و در قالب داستان در حال تدوين و تهيه است.در حال حاضر نويسندگان مختلفي زير نظر حجت‌الاسلام «محمدرضا عابدي شاهرودي» نگارش مقالات داستاني این کتاب مشغول به فعاليت هستند

برای امدادرسانی به گروه نویسندگان مجموعهء "شیطان" در قم ،کجکول نظریه خودرا مطرح میکند
براساس تعاریف، شیطان موجودی است که مردم را از خدا دور میکند و بت های دروغی را به جای خدا در برابر مردم تزیین میکند و مردم را به بت پرستی گمراه میکند. یک نمونه این عمل شیطانی، همین صحبتهایی است که آخوندک شیطان صفت "مصباح یزدی" روز بیست و یکم مردادماه هشتادوهشت از خودش در کرد، و همه خبرگزاریهای داخلی ان را روی خروجی خبر خود قرار دادند، اما به گزارش پایگاه خبری
"تابناک" وقتی بوی گند و تعفن این یاوه سراییهای "مصباح یزدی" همه مشامهارا آزار داد، سایتها ایرنا و رجا نیوز آن را از روی خروجی اخبار خود تغییر دادند. امروز مصباح یزدی به عنوان تئوریسین شیطان پرستی در ایران مشغول منحرف کردن و اغوای نسلها است. مصباح یزدی، بنیانگذار و مدیر موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، عضو مجلس خبرگان رهبری، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و یکی ازمدرسهای این حوزه است او که یک‌بار در حسینیه شهدای قم، اصلاح‌طلبان را احیاء کنندگان سنت کفار ۲۵۰۰ سال پیش ایران نامیده بود، خودش به دنبال زنده کردن بتهای دوران جاهلیت و ماقبل اسلام در ایران امروز و زیر پرچم جمهوری اسلامی است


محمدتقی مصباح یزدی شیطان پرست است
.
به گزارش ایرنا، مصباح یزدی روز چهارشنبه بیست و یک مرداد در جمع گروهی از هنرمندان بسیجی گفت اطاعت از رئیس‌جمهور، اطاعت از خداست
مصباح یزدی همچنین اضافه کرد که وقتی رئیس جمهوری از جانب رهبری نصب و تائید می‌شود، به عامل او تبدیل شده و از این پرتو نور بر او نیز تابیده می‌شود.مردم ایران، اطاعت و محبت به ولایت فقیه را اطاعت و محبت به خداوند می‌دانند که در هیچ جای دنیا چنین چیزی وجود ندارد. ولی فقیه، جانشین امام دوازدهم شیعیان است و مردم نیز بدلیل این‌که او را جانشین به حق ولیعصر(عج) می‌دانند، اطاعت از او را همچون اطاعت از امام عصر بر خود لازم می‌دانند. رهبر وقتی قانون را تائید می‌کند، واجب الاجرا میشود. بنابراین همه مصوبات قانونی همچون نماز و روزه بر مردم واجب می‌شود

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

تذکر آئین‌نامه‌ای برادر حسین به جبهه مشارکت ایران اسلامی

پرسش کیهان و پاسخ کجکول

کیهان، یعنی قلم به مزدان مزدور باند مرتجعین به سرکردگی حسین اژدهای توابساز، در ضمن مقاله ای به جَزَع و فَزَع افتاده اند که وقتی دژخیمان نظام آخوندکها همه اعضای مرکزی حزب مشارکت را زندانی کرده و به شکنجه گاه و سیاهچاله ها انداخته اند، پس بیانیه های پشت سرهم حزب مشارکت را در افشای انتخابات قلابی در این نظام منحط و زهوار دررفته طاغوتی چه کسی مینویسد؟ زیرا بیانیه نوشتن در غیاب رهبران مسئول حزب مشارکت کاری برخلاف اساسنامه حزب !! است و لاجرم غیرقانونی است!! شریعتمداری در یادداشت روز کیهان شنبه هفدهم مرداد در مطلبی تحت عنوان "پس او چه کسی است؟" نوشت:"بيانيه اخير حزب مشاركت روز چهارشنبه چهاردهم مرداد هشتاد وهشت صادر شده و اين در حالي است كه دبيركل، قائم مقام، معاونان و تقريباً تمامي اعضاي شوراي مركزي حزب از مدتها قبل بازداشت شده و در زندان به سر مي‌برند، بنابراين بيانيه حزب مشاركت را چه كسي و يا چه كساني نوشته و به نام حزب منتشر كرده‌اند؟!" حسین شریعتمداری با دست و پا زدن و تقلای زیاد ، خطاب به اعضای به زندان نیفتاده حزب مشارکت! میگوید بیایید و برای اساسنامه ای کردن فعالیتهای حزبی تان، حالا که رهبرانتان در زندانند، به ما بگویید چه کسی این بیانیه ها را مینویسد! از آنجا که احتمال دارد که زندانیان تاکنون برای روشن ساختن این نکته بارها در شکنجه گاه های جلادان نظام آخوندکی شکنجه شده باشند وهنوز با جوابی قانع کننده "برادرحسین توابساز" یا همان"بازجوی عزیز" را پاسخگو نبوده باشند، کجکول تصمیم گرفت تا با یک راهنمایی دقیق به "برادر حسین بازجو" بگوید که از
کجا میتواند چهره واقعی بیانیه نویس حزب مشارکت را کشف کند
.
پس"او"چه کسی است؟؛
.
جواب کجکول: برو از مامان جونت بپرس
.
. او مسلماً بهتر از هرکسی میتواند تورا و شماهارا راهنمایی کند
مقاله کیهان را در زیر بخوانید
متن کامل یادداشت صبح شنبه هفده مرداد هشتادوهشت

روز چهارشنبه چهاردهم مرداد هشتاد وهشت و همزمان با انجام مراسم تحليف رئيس جمهور منتخب در مجلس شوراي اسلامي، حزب مشاركت با صدور بيانيه اي نظام جمهوري اسلامي ايران را با رژيم هاي طاغوتي و استبدادي مقايسه كرد! و ضمن تاكيد چندباره بر ادعاي موهوم تقلب در انتخابات كه هيچگاه حاضر به ارائه سند و يا دستكم شاهد و قرينه اي براي اثبات آن نبوده و نيستند، به تكرار بافته هاي قبلي عليه انقلاب و نظام و مردم پرداخت.اين نوشته در پي پاسخگويي به بيانيه حزب مشاركت نيست، چرا كه تمامي آنچه در اين بيانيه و بيانيه‌هاي ديگر حزب مشاركت آمده است دقيقاً و بدون كم و كاست همان اتهاماتي است كه طي 30 سال گذشته قدرت‌هاي بيروني و گروه‌هاي ضدانقلاب عليه نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران بافته و منتشر كرده‌اند، تا آنجا كه حتي يك نمونه از اين اتهامات را نمي توان يافت كه قبل از حزب مشاركت از سوي دشمنان تابلودار بيروني مطرح نشده باشد. دراين باره همه گفتني‌ها گفته شده است و نيازي به تكرار آن نيست. مقصود از اين نوشته، اما، بيان نكته ديگري است كه مي‌تواند براي هواداران اين حزب و حتي براي آن عده از مركزيت حزب مشاركت كه شايد هنوز به ماهيت واقعي حزب متبوع خويش پي نبرده باشند، روشنگر و نجات دهنده باشد و آن نكته، يافتن پاسخ براي اين سوال است كه «بيانيه حزب مشاركت را چه كسي نوشته است»؟! و دراين باره گفتني است كه؛1-بيانيه اخير حزب مشاركت روز چهارشنبه 14/5/88 صادر شده و اين در حالي است كه دبيركل، قائم مقام، معاونان و تقريباً تمامي اعضاي شوراي مركزي حزب از مدتها قبل بازداشت شده و در زندان به سر مي برند، بنابراين بيانيه حزب مشاركت را چه كسي و يا چه كساني نوشته و به نام حزب منتشر كرده اند؟!2- مطابق بند 3 از ماده 12 اساسنامه حزب مشاركت؛ «اعلام ديدگاه‌ها و مواضع حزب در زمينه‌هاي گوناگون و پاسخگويي در قبال آنها» از وظايف دبيركل حزب است ولي آقاي محسن ميردامادي، دبيركل حزب مشاركت بيش از يكماه است كه بازداشت شده و زنداني است. آيا جناب دبيركل بيانيه ياد شده را در زندان تهيه كرده و يا متن بيانيه را براي رويت و تاييد دبيركل به زندان فرستاده و ايشان بعد از تائيد آن دستور انتشار بيانيه را داده‌اند؟! و اگر چنين نيست - كه نمي‌تواند باشد- پس تهيه‌كننده بيانيه حزب مشاركت چه كسي و يا چه كساني بوده‌اند؟!3- در تبصره 4 از همان ماده 12 اساسنامه حزب مشاركت آمده است «دبيركل در صورت صلاحديد مي‌تواند يكي از اعضاي شوراي مركزي را پس از تصويب اين شورا به عنوان قائم مقام خود منصوب نمايد. در غياب دبيركل، قائم مقام وي كليه مسئوليت‌هاي وي را برعهده خواهد داشت.»حال ممكن است گفته شود كه قائم مقام حزب مشاركت در غياب دبيركل حزب با استناد به تبصره 4 از ماده 12 اساسنامه، بيانيه حزب مشاركت را تهيه و منتشر كرده است. ولي سخن اين است كه آقاي عبدالله رمضان‌زاده قائم مقام دبيركل حزب مشاركت نيز در زندان است! و ايشان هم نمي‌تواند تهيه‌كننده و صادركننده بيانيه اين حزب باشد. بنابراين بيانيه را چه كساني به نام حزب مشاركت نوشته و صادر كرده‌اند؟!4- ممكن است ادعا شود كه مطابق بند 2 از ماده 17 اساسنامه حزب مشاركت «تهيه، تصويب و صدور بيانيه‌ها و تحليل‌هاي حزب برعهده دفتر سياسي حزب است» اين ادعا نيز نمي‌تواند پاسخ قابل قبولي براي سؤال مورد اشاره باشد، چرا كه مطابق ماده 16 اساسنامه حزب مشاركت، مسئول دفتر سياسي، دبيركل حزب است و مصوبات آن- از جمله تهيه و انتشار بيانيه- بايد به تصويب وي و يا قائم مقام او برسد كه هر دو بيش از يكماه است در زندان به سر می‌برند. دفتر سياسي حزب علاوه بر دبيركل كه رياست و مسئوليت آن را برعهده دارد شامل 10 عضو شوراي مركزي نيز هست كه اكثر آنان هم در بازداشت هستند.5- با توجه به آنچه گذشت كمترين ترديدي باقي نمي‌ماند كه حزب مشاركت در تهيه و صدور بيانيه‌هاي اخير و از جمله آخرين بيانيه‌اي كه به نام اين حزب منتشر شده، كمترين نقشي نداشته است. بنابراين در حالي كه دبيركل، قائم مقام، معاونان و اعضاي مركزي حزب مشاركت بيش از يك‌ماه است در بازداشت به سر می‌برند، چه كساني و كدام مركز يا كانوني به جاي حزب مشاركت و به نام اين حزب تصميم مي‌گيرند، بيانيه صادر مي‌كنند، دعوت به آشوب مي‌كنند، در جريان آشوب ها كساني را به قتل مي‌رسانند، اموال عمومي را به آتش كشيده و غارت مي‌كنند؟! و...6- و اما، بعد از آشكار شدن اين واقعيت غيرقابل انكار كه مسئولان به ظاهر معرفي شده حزب مشاركت، اداره كنندگان واقعي اين حزب نيستند، نوبت به اين سؤال مي‌رسد كه كانون اصلي اداره‌كننده حزب مشاركت با كساني كه به عنوان دبيركل، قائم مقام، معاونان و اعضاي شوراي مركزي حزب معرفي شده‌اند چه رابطه‌اي دارند؟ پاسخ اين سؤال ابداً دشوار نيست و بدون كمترين ترديدي مي‌توان گفت، رابطه كانون اصلي اداره كننده حزب با مسئولان اسمي و ظاهري آن، از نوع رابطه «فرماندهي و فرمانبرداري» است و ديدگاه و اراده مسئولان ظاهري حزب مشاركت براي كانون فرماندهي اين حزب كمترين اهميتي ندارد، بلكه از نام و نشان آنها به عنوان «تابلوي ظاهري» و فقط براي رد گم كردن استفاده مي‌شود! آيا غير از اين است؟! مگر نه اين كه مركز فرماندهي ياد شده بدون كسب اجازه و نظر گردانندگان اسمي و رسماً معرفي شده حزب مشاركت به جاي آنها تصميم مي گيرد و بيانيه صادر مي‌كند؟! بنابراين كمترين ترديدي نمي‌توان داشت كه «او» فرمانده است و مركزيت و بدنه حزب، فقط فرمانبردار هستند. اما، «او» كيست؟ و اين مركز فرماندهي كجاست؟!آدرس كانون فرماندهي حزب مشاركت را از «خط و ربط» و «حال و هواي» حاكم بر متن بيانيه‌هاي اين حزب، به آساني مي توان كشف كرد... ولي اين نكته را كه پيش از اين با ارائه شواهد و اسناد به آن پرداخته‌ايم فعلاً مي‌گذاريم و مي‌گذريم، چرا كه اولين مقصود از نوشته حاضر، اثبات اين واقعيت بود كه كانون فرماندهي حزب مشاركت بيرون از دايره اين حزب و مسئولان ظاهري آن است. آيا بعد از آنچه شرح آن گذشت مي‌توان در اين واقعيت ترديدي كرد؟!7- شايد دبير كل حزب مشاركت و اعضاي شوراي مركزي حزب كه بسياري از آنان را مي شناسم و با برخي از آنها سابقه دوستي و آشنايي ديرينه داشته‌ام، با خواندن اين يادداشت - اگر به دستشان برسد- ابرو در هم كشيده و نگارنده را به گونه‌اي كه بارها اتفاق افتاده و مي‌دانيد، بنوازند!! اما، مگر نه اينكه گفته‌اند و به حكمت گفته‌اند؛ «انظر الي ما قال و لاتنظر الي من قال... به آنچه گفته مي‌شود نگاه كن و نه آن كس كه مي‌گويد» و مگر نه آن كه به قول خداي مهربان و حكيم «بشارت باد آن دسته از بندگانم را كه گفته‌هاي مختلف را مي شنوند و از آن ميان، بهترين را برمي گزينند»؟ بنابراين برخي از ياران قديمي چگونه مي‌توانند از كنار اين واقعيت عريان و بديهي - و البته تلخ- بگذرند كه ديگران به جاي آنها تصميم بگيرند و در پوشش حزبي كه فقط ظاهرش به نام آنهاست اهداف رسماً و قبلاً اعلام شده دشمنان تابلودار انقلاب اسلامي را عليه مردم وطنشان دنبال كنند؟! اين واقعيات كه قابل انكار نيست، هست؟! پس شما را چه مي‌شود؟!برخي از اين دوستان سابق، خود را به لحاظ سابقه‌ها و قابليت‌ها از كساني كه اين روزها ادعاي رهبري و مديريت آنها را دارند، چند سر و گردن بالاتر مي‌دانند و به اعتقاد نگارنده، حق هم دارند. مگر فلاني و فلاني از كدام سابقه انقلابي و فداكاري براي انقلاب و اسلام و مردم برخوردارند؟ يادتان هست آن سال‌هاي نه چندان دور كه دشمن ميان دوستان خط نكشيده بود از عملكرد برخي از آنها چه خون دلي مي خورديد؟ آخر شما - فقط بعضي از شما- كجا و حضور در ائتلاف سكولارها، بهايي‌ها، ماركسيست‌ها، منافقين، مفسدان اقتصادي، نهضت آزادي، سلطنت طلب‌ها و... آنهم زير چتر آمريكا؟! اين ائتلاف كه قابل انكار نيست! چرا وارد ميداني مي‌شويد و با كساني ائتلاف مي‌كنيد كه نگارنده مي‌داند برخي از شما- باز هم تأكيد مي‌شود كه فقط برخي از شما- جواني خود را به حق صرف مقابله سخت و بي امان با آنها كرده‌ايد؟!آخر كدام آدم عاقل و آگاه از گردش كار و باخبر از چرخه انتخابات در ايران حتي در دورترين افق‌هاي ذهن خود هم مي‌تواند باور كند كه در انتخابات اخير تقلب شده است؟! آنهم در مقياس تفاوت 11ميليوني؟! نگارنده ترديدي ندارد كه همه شما مي‌دانيد و يقين داريد كه انتخابات در سلامتي كامل برگزار شده است، از اكثر اعضاي حزب مشاركت و نيز، از موسوي و خاتمي انتظاري نيست كه علي رغم اعتقاد قلبي به سلامت انتخابات، ادعاي تقلب داشته باشند. چرا كه بسياري از آنها هويت و شخصيت قابل قبولي ندارند ولي برخي از شما چرا؟! براي آنها مهم نيست كه از بيرون فرماندهي شوند، اما تعدادي از شما با آن سوابق چگونه به اين فرماندهي بيروني رضايت داده‌ايد؟!
منبع: کیهان

بیانیه مجعول منتسب به آیت الله مکارم باید تکذیب شود

بیانیه ای که از روی سایت آیت الله مکارم برداشته شد
.

حضرت آیت الله ناصرالمکارم الشیرازی
در بعضی از سایتهای خبری، خبر کذبی در انتساب به پایگاه خبری حضرتعالی انتشار یافته که جا دارد که هرچه سریعتر اقدام به تکذیب آن نموده شود. زیرا نویسندگان این خبر کذب، هدفی جز هدف قرار دادن وجهه حضرتعالی ندارند. اینها مشتی بی آبرو هستند که از ریختن آبروی حضرتعالی و امثال ذلک، تردیدی به خود راه نمیدهند

خبر دروغی که برروی سایت سرکار قرار دادند، و سپس از سایت حضرتعالی حذف شد، ذیلاً نقل میشود تا توسط علاقمندان حضرتعالی به سرعت مورد تکذیب قاطع قرار گیرد
جا دارد که عموم بدانند که مردم دلیر و دیندار و وطندوست ایران، کسانی را که به هرنحوی از انحاء این دیکتاتور کوتوله و متقلب با کابینه شارب الخمر و جاعل و فاسد و مفسدش را مورد تایید قرار دهند، به اندازه حمار و کلب برای بارکردن پِهِن مورد اعتبار قرار نخواهند داد، چه برسد که به عنوان مرجع و صاحب فتوا بشمارند
طلاب حوزه های سراسر ایران
پیروان اسلام ناب محمدی


بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقاي دکتر محمود احمدي نژاد
رئيس جمهور محترم جمهوري اسلامي ايران
سلام علیکم
بدينوسيله انتخاب حضرتعالي به عنوان دهمين رئيس جمهور اسلامي ايران با کسب اکثريت قاطع آراي امت حزب الله در همايش حضور شکوهمند ۲۲ خردا ماه ۱۳۸۸ را تبريک و تهنيت عرض مي‌نمايم .
انتخاب ۲۲ خرداد، برگ زرين ديگري از حضور گسترده ملت ايران در تاييد نظام مقدس جمهوري اسلامي بود این حضور تعیین کننده، مقتدرانه، متین و آرامش آفرین ملت بزرگ و هنرمند ایران را در جمعه حماسی ۲۲ خرداد، لطف و رحمت پروردگار حکیم و حادثه ای خیره کننده و بی همتا می دانیم ،همانا برنده اصلي آن ملت قهرمان وهميشه در صحنه ايران اسلامي است که با رهنمودهاي مقام معظم رهبري و هوشياري عوامل اجرايي و نظارتي در انتخابات، خصوصا شوراي محترم نگهبان به بار نشست.بی‌گمان رأی ۲۴ میلیونی جناب‌عالی در این انتخابات، اعتماد دیگر بار مردم ایران به خدمت صادقانه‌ی شما را اثبات کرده و فرصت خوبی برای خدمت‌رسانی بیشتر به ملّت شریف ایران را فراهم می‌آورد. امید است دل پاک و آسمانی حضرت ولی عصر ارواحنا فداه و روح ملکوتی امام قدس سره و قلب مقام معظم رهبری مدظله و همه صالحان و علاقه مندان به اسلام و انقلاب و میهن ، خشنود شود .ودر در اجراي اهداف متعالي امام راحل (ره) منويات مقام معظم رهبري در تحقق عدالت و رفاه اجتماعي براي ملتمان و سر بلندي بيش از پيش کشورمان در دل ميليون ها انسان عاشق و دلباخته انقلاب اسلامي در سراتاسر جهان، موفق و مويد باشيد.در پایان ایام مبارک را که مصادف با میلاد مسعود حضرت ولی عصر مولانا المهدی (ارواحنا فداه) می‌باشد به شما وملت شریف ایران تبریک می گویم .والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
قم - ناصر مكارم شيرازى
۱۴/۰۵/۸۸

علائم نزدیک شدن زمان ظهور

پت پت چراغ ولایت

.

درروایات نقل است که جهان به آخر نمیرسد مگر آن که امام زمان ظهور کند و کارهای معوقه را به انجام برساند
ظهور این امام زمان در روایات هم علائمی دارد. در روایات در باره علائم "آخرزمان" حرفهایی زده شده، از جمله آن که مردها در "آخر زمان" لباس زنانه میپوشند و خودشان را به شکل و قیافه زنها آرایش میکنند
بعد از این که آیت الله امام کاشانی اعتراف فرمودند که چراغ ولایت فقیه به "پت پت" افتاده و امام زمان باید ظهور کند تا اوضاع نابسامان ایران و جهان را تحت مدیریت خودش منظم و مرتب کند، سردار حسین طائب به بسیجیهایِ نرینهء تحت امرش دستور داده تا خودشان را به شکل زنها آرایش کنند و با روبنده و مقنعه و چادر و چاقچور ، به دیدار فرمانفرمای آدمخواران بروند
اما با استناد به همان روایات باید بدانند که امام زمان هروقت ظهور کند، اولین کارش آن است که گردن یکی یکی آخوندکهای شیطان پرست را بزند و جهان را از لوث وجود آنها برهاند، که همه بینظمی های کنونی جهان از زیر عبای این آخوندکها ی بیدین و بیوطن سر درآورده
حضرت ایت الله طاهری طی نامه ای به رئیس مجلس خبرگان رهبری ضمن انکه ایشان را از ذخائزبه حق انقلاب و روحانیت و از یاوران با سابقه و موثر نهضت و حضرت امام رحمه الله برشمرد تاکید کرد : در این برهه حساس روحانیت در آزمونی سخت قرار دارد

بسمه تعالی حضور محترم آیت‌الله آقای هاشمی رفسنجانی (زید عزه العالی)
با سلام و تحیت و آرزوی توفیق و سلامتی برای جنابعالی که بحق از ذخائز انقلاب و روحانیت و از یاوران با سابقه و موثر نهضت و حضرت امام رحمه الله می باشید. لازم می دانم از مواضع و سخنان روشنگر و تاریخی جنابعالی در نماز جمعه تهران که بارقه ای از امید در دلهای نگران مردم دمید تشکر و سپاسگزاری نمایم. قطعاً این مواضع روحیه مقاومت و پایداری در مقابل انجرافات و بدعتهای خطرناک موجود را در همه تقویت و مضاعف نمود. چنانچه مستحضرید شرایط بسیار خطیر و دردناک کنونی که کیان و اسلام و کشور و جان و شرافت مردم را مورد آماج قرارداده است ناشی از فاصله گرفتن عده ای زیاده و قانون گریز از مبانی و اهداف انقلاب و اسلام می باشد که در صورت بی‌توجهی به عواقت آن آثار سود و غیر قابل جبرانی برای انقلاب و کشور عزیز به ارمغان خواهد آورد. امام (ره) بارها وقوع چنین خطری را از این ناحیه پیش بینی می نمود و به زبان و قلم متذکر می‌شد اما متاسفانه وقتی هشدارهای آن پیر خردمند جدی گرفته شد که فراگیری ظلم و انحراف کشور را مورد هجمه قرار داد و خسارات فراوانی بر پیکر مردم سالاری دینی و انقلاب اسلامی وارد نمود. در این برهه حساس روحانیت در آزمونی سخت قرار دارد. اگر نسبت به اعمال و رفتار غیرقانونی و ضد اسلامی این طایفه افزون طلب و دنیاپرست بی‌تفاوت و یا کم اثر باشیم قطعاً مورد مؤاخذه خداوند و معاقب قضاوت تاریخ و مردم خواهیم بود چرا که مشروعیت همه ارکان و افراد در این نظام تنها به عمل به شرع مقدس و فرامین الهی است . این روزها متعاقب انتخابات سیل دستگیری‌ها و تضییقات و رفتارهای خشونت بار ذهن هر انسان آزاده ای را متألم و مشغول نموده است. از حضرتعالی و همه نخبگان انتظار می رود برای پایان دادن به این فاجعه تدبیری اندیشیده و قبل از آن که دامنه آن حیثیت نظام و روحانیت را مورد هجمه بیشتر قرار دهد نسبت به مهار آن اقدام گردد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
سید جلال الدین طاهری
٣/۵/١٣٨٨

تنفیذی برای جنایتهای بیشتر


ای جلاد، ننگت باد

سرها بریده بینی، بیجرم و بیجنایت


ای جلاد، ننگت باد
.


با تشکر از عزیزی که این تابلو را برای کجکول فرستاده

بیانیه بسیار مهم آیت الله صانعی و اعتراف آیت الله امامی کاشانی

پیه سوز ولایت فقیه "پِت پِت" میکند



آیت‌الله امامی کاشانی خطیب نمازجمعه تهران و عضو مجلس خبرگان و شورای نگهبان... در سخنانی در مسجد جمکران اعتراف کرد که ولایت فقیه نمی‌تواند مشکل ایران را حل کند. او از امام زمان درخواست کرد هرچه سریع‌تر ظهور کند.وی در سخنرانی خود در مسجد جمکران که به طور مستقیم از شبکه قرآن پخش می‌شد، خطاب به امام عصرعج گفت: ای امام زمان، اگرچه در عصر غیبت تو ولایت فقیه حاکم است، اما ولایت فقیه نور کمی است که از آن دور سو سو می کند. امامی کاشانی قبل از آنکه مراسم دعای توسل در مسجد جمکران آغاز شود، با اشاره به کم‌سویی نور ولایت فقیه در ایران، تصریح کرد: او که نمی تواند مشکل را حل کند، این است اوضاع کشور، این است اوضاع دنیا، تو باید بیایی، تو باید مشکل را حل کنی !!؛
.
بیانیه ی انتقاد آمیز آیت الله العظمی صانعی
.
«وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ» 113/هود
تاريخ انقلاب اسلامي پس از رفراندم قانون اساسي، حضوري باشکوهتر و با عظمت تر از انتخابات 22 خرداد را به ياد ندارد. روزها و شبهايي را به ياد داريم که پسران و دختران، مادران و پدران و حتي آنهايي که نمي توانستند در انتخابات مشارکت کنند ، چنان شور و شعفي را به پا ساخته بودند و چنان از آرمانهاي بزرگ معمار و بنيانگذار فقيد جمهوري اسلامي حضرت امام خميني (سلام الله عليه) به بزرگي و خوبي ياد مي کردند که انسان از آن همه عظمت ، وحدت و يکپارچگي به وجد مي آمد.
آري، همه به نام دين و به نام آزادي برخاسته از اصول تشيع و براي پاسداري از آرمانها و ارزشهاي شهيدان بخون خفته آمده بودند تا بار ديگر آن هم پس از سي سال به دنيا نشان دهند که آزادي موهبتي است خدادادي و هيچ کس نمي تواند مانع و سلب کننده آن از درياي انسانها باشد. اما چه شد؟ به ناگهان فرزندان انقلاب به گوشه هاي زندان افتادند. جوانان عزيز طعم تلخ باتوم و گاز اشک آور را تجربه کردند و به ناگاه مجروحان و شهدايي بر جاي ماند. اين همه تنها به خاطر اين بود که مشروعيت انتخابات مورد پرسش واقع شده بود. و آيا سزاوار بود که پاسخ انتقاد و اعتراض آنها را چنين بدهيم و ناخواسته ايجاد بحران نماييم و تمام آن اعتراضها را به دول خارجي نسبت داده و بي محابا از سرنوشت محتوم تمام مستبدان و ظالمان ، آنها را وابسته به دنياي غرب بپنداريم؟ ظلم و تعدي تا آنجا پيش رفت که شاهد دادگاه کساني شديم که خود در تمام حوادث پس از انقلاب و دوشادوش تمام مسوولان حضوري فعال و چشمگير داشتند.
دادگاهي که هويت و چگونگي آن از پيش مشخص بود،تا جايي که شاهديم نه تنها به مردم، بلکه به نخبگان آنان و کساني که عمر و جواني خويش را وقف خدمت به اسلام، انقلاب و جمهوري اسلامي نموده اند، نيز رحم نکردند و آنها را با انواع فشارهاي روحي و رواني و نگه داشتن طولاني مدت در سلول هاي انفرادي و قطع ارتباط با خارج از سلول و بي خبر نگه داشتن از همه مسائل روبرو ساختند و مهمتر از همه، خانواده هاي بي گناه آنها را از سرنوشت عزيزانشان بي خبر گذاشتند.
با توجه به آيه شريفه قرآن که به طور صريح و روشن هرگونه اعتنا به ستمکاران و ظالمان و اعتماد بر آنان را به خاطر جهاتي از جمله افزايش جرأت ظالمان و سرکوبگران آزادي هاي خداداي، گناهي خطرناک دانسته و با عنايت به کتاب و سنت و عقل، بر خود لازم مي دانم که يک وظيفه شرعي و حکم الهي را در شرائط امروز و مخصوصاً در رابطه با جلسه دادگاه حدود يک صد نفر از متهمان تذکر دهم. دادگاهي که اگر نگوييم در نظام قضايي جهان کم سابقه است، حد اقل در قضاي اسلامي بي سابقه و بدعتي نو به شمار مي آيد و قطعاً با گناهاني همراه مي باشد.
اما آن نکته اي که بايد به آن توجه کرد، صحت اين اعترافات نيست مسئله اي که بي ارزش بودن آن برهمگان روشن است، آن هم تنها به اين دليل که در زندان گرفته شده و حسب فرموده امير المؤمنين (عليه السلام) اقرار در زندان و حبس اعتبار نداشته و ندارد، و نه از آن جهت که عمده اعترافات گرفته شده، اقرار در حق ديگران است، که نه تنها بي ارزش، بلکه افترا و تهمت، معصيت کبيره و بر خلاف همه قوانين، حقوق و کرامت انسان هاست و همه کساني که به نحوي در نشر اين گونه اعتراف ها دخيل بوده اند، در گناه آن ها شريک و سهيم مي باشند و همه آن ها مستوجب عذاب افترا و تضييع آبروي مردم هستند، موضوعي که در اسلام از جان انسانها بالاتر است و خواه ناخواه در زماني نه چندان دور، قبل از جزاي آخرت، کيفر و جزاي عمل خائنانه خود را در اين دنيا ودر محکمه اي صالح و عادلانه خواهند ديد.لکن نکته مهمي که بايد مورد توجه قرار گيرد، عبارت از بي اعتنايي به اين اعتراف گيري ها و عدم ترتيب اثر به آن هاست که ترتيب اثر دادن به آن ها هر چند بسيار ناچيز باشد
اعتماد و اعتنا به ظالمين،ظلم به حقوق ملت و کرامت انسان ها بوده و مخالفتي روشن و آشکار با قرآن و وحي و حکم الهي مي باشد
.
درخاتمه همگان بايد از خداوند توانا بخواهند تا استقامت همراه با مسالمت در راه احقاق حق و حاکميت بر سرنوشت خويش را به ما ارزاني دارد و از او متضرعانه بخواهيم که به برکت ايام با برکت شعبانيه و مولود منجي عالم بشريت، به ملت ما صبر و نصر و جزاي خير عنايت فرمايد
.
يوسف صانعي
سیزدهم شعبان المعظم 1430چهاردهم مرداد،1388

آبروی "تمامی روحانیت را ببرد و در جوی فاضلاب تاریخ بریزد

احمدی نژاد رفت، و آبروی "روحانیت وابسته به خودش" را برد
.
امروز، با "مشایی" بازگشته تا به همه آقایان مراجع دهن کجی کند

.

در این توطئه و بلوا، اکنون نوبت پایمردی مراجع است

حضرات مراجع عظام!؛
چشم مردم ایران و مسلمانان عدالت جوی جهان به جانب شماست، تا در این برهه خطیر بایک "بیانیه اجماعی" ، بر ردّ حکومت طاغوت، و ضرورت خلع محموداحمدی نژاد، فتوای شجاعانه خود را صادر نمایید
بی شبهه خود شما نیز اطمینان دارید که شتر هتک حرمت بزرگان که مهارش در دست احمدی نژاد- مشایی است، در جلوی خانه یکایک شما فرودخواهد آمد. زیرا دولت دهم به صغیر و کبیر رحم نخواهد کرد و درصدد است تا یقه همه را بگیرد و سرشان را به سقف بچسباند
آقایان مراجع عظام تقلید
باصدور بیانیه مشترک و دستجمعی بر "ضرورت شرعی عدم تقلید از حکومت طاغوت"، سوء ظن جامعه نسبت به شریعت مقدسه اسلام را ازمیان ببرید و مانع آبروریزی صنف خود گردید

طلاب حوزه های سراسر ایران
پیروان اسلام ناب محمدی

.

شنیده‌های موثق از طرح ارتقای دفتر ریاست‌جمهوری و ادغام معاون اجرایی رئیس‌جمهور در این حوزه حکایت دارد که ظاهرا این طرح قطعی شده و در شرف ابلاغ نهایی است.به گزارش خبرنگار «تابناک»، بر این اساس، معاونت اجرایی ریاست‌جمهوری که در اختیار علی سعیدلو قرار دارد و وی با حفظ سمت سرپرستی نهاد ریاست‌جمهوری را داراست، در تغییرات جدید زیر مجموعه دفتر رئیس‌جمهور قرار می‌گیرد و تنها برخی حوزه‌های اجرایی مانند معاونت پیگیری‌های ویژه به وزارت کشور الحاق گردیده و ديگر حوزه‌های نظارتی اداری ـ مالی در اختیار دفتر رئیس‌جمهور قرار خواهد گرفت.بنا بر این گزارش، این تغییرات در ساختار اداری نهاد و دفتر رئیس‌جمهوری، نشان از تفویض اختیارات بیشتر به مشایی و گسترش حوزه اختیارات وی در دولت دارد.البته برخی شنیده‌ها نیز از انتصاب سعیدلو به سمت ریاست سازمان تربیت بدنی حکایت می‌کند.گفتنی است، از طرفی با توجه به رای لرزان محرابیان در مجلس به ویژه برای تصدی وزارت نفت و انتقال این موضوع از طرف نمایندگان به دولت، شانس معرفی سیف‌الله جشن ساز به عنوان وزیر نفت دولت دهم بالاتر رفته است و رحیمی معاون حقوقی پارلمانی ریاست‌جمهور نیز در فهرست تصدی معاون اولی یا وزیر کشوری قرار دارد.

نامه مردانه و شجاعانه یک مسلمان دیندار و طندوست به استاد اعظم شیطان پرستی

عتابنامه محقق داما د به هاشمی شاهرودی

سه‌شنبه - ۱۳ مرداد هشتادوهشت
حضرت آیت الله مصطفی محقق داماداستاد برجسته كرسی فقه و حقوق و فلسفه در نامه‌ای کم سابقه خطاب به "استاد اعظم شیطان پرستی محمودهاشمی شاهرودی عراقی معاود" رئیس جنایتکار "قوه قضائیه!!" با ابراز تاسف از برخوردهای صورت گرفته بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری گفت:«ایکاش در حوزه علمیه به کار تدریس و پژوهش ادامه داده بودید و هرگز به این ورطه خطیر پای نمی‌نهادید.»!
؛
متن کامل این نامه به همراه مقدمه‌ای که روزنامه اطلاعات در صدر این نامه نوشته، بدین شرح است

نامه‌ای كه ملاحظه می‌شود، نوشته استاد كرسی فقه و حقوق و فلسفه، دكتر مصطفی محقّق داماد است. هرچند ممكن است برخی از كلمات آن به ذائقه برخی از خوانندگان ناگوار آید، امّا هنگام مطالعه كلمه كلمه‌ نامه نباید این احساس و این امتیاز را از یاد برد كه نویسنده منتقد در جایگاه دلسوزترین و آگاه‌ترین شخصیت‌های برجسته حوزه و دانشگاه است. صاحب چنین قلمی جز خیرخواهی برای اسلام و انقلاب و ملّت و نظام ناشی از آن‌چه انگیزه‌ای می‌تواند داشته باشد؟ آمیزه‌ای از درد و درك، پشتوانه این نامه است. بنابراین آنان كه به برخورداری از نعمت شرح صدر مفتخرند نه تنها لحن و لسان گاه تند و تیز این نوشته و هر نوشته دلسوزانه و خیرخواهانه‌ی مشابه را تاب می‌آورند، بلكه خود را به پیگیری و پذیرش نكته‌های ظریف مندرج در متن آن موظّف خواهند دانست. «لا یحبّ‌الله الجهر بالسوء من‌القول الاّ من ظلم». وقتی خداوند دوست دارد صدای رسای دادخواهان را هرچند جهر به سوء باشد، به طریق اولی دوست خواهد داشت زبان و قلم عالمان عدالت‌جویی را كه صدایشان نه «جهر به سوء» بلكه جهر به حسن است. آیت‌الله مصطفی محقق داماد چنانكه بسیاری از خوانندگان وقوف دارند، از اهل بیت علم و دین است و همانند سایر اعضای این خانواده بزرگ، «ادری بما فی‌البیت» است. خوشبختانه رئیس قوه قضائیه، حضرت آیت‌الله هاشمی شاهرودی، خود نیز همین خاستگاه و همین جایگاه والا را داراست. بنابراین، اگر نویسنده نامه در مقام آمر به معروف و ناهی از منكر، داعیه‌ای جز یادآوری عدالت قضایی و جزایی ندارد، هیچ خواننده و شنونده‌ای نمی‌تواند از كلام و پیامی كه به دادگستری و عدل‌پروری دعوت می‌كند استقبال نكند. در غیر این صورت به قول قویم امیرالمؤمنین(ع): «من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق». متن نامه را با هم می‌خوانیم
.
حضرت آیت الله جناب آقای‌هاشمی شاهرودی
ریاست محترم قوه قضائیه ‏
با سلام وتحیات
به خاطر دارم نیمه اردیبهشت 1358 برای زیارت عتبات عالیات به نجف اشرف مشرف شدم. در بدو ورود مرحوم شهید آیت الله سید محمد باقرصدر طاب ثراه نگارنده را سرافراز فرمودند و به همراه یکی از دوستان مشترکمان به محل اقامت اینجانب تشریف فرما شدند و زیارت ایشان نصیبم شد. چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی که هرگز از خاطرم نمی‌رود. ایشان از مباحثات با ابن عمّشان امام موسی صدر، و یادداشت‌های درس مرحوم والدما، آموزگار جاودان فقاهت مکتب قم‎ «آیت الله سید محمد محقق داماد» و نظریات جدید مطروحه در این مکتب سخن گفتند. از استاد مرتضی مطهری که شهادتشان تازه رخداده بود و نظراتشان گفتگو به میان آمد. آنگاه ایشان خطاب به اینجانب فرمودند «این روزها آقای سید محمودهاشمی که گویی فرزند من است برای حفظ جانش عراق را به قصد قم ترک کرده است و نوید دادند که ایشان می‌تواند صدیق همفکرگرانبهایی برای شما باشند». من که نادیده خریدار شده بودم نخستین بارکه جنابعالی را در قم زیارت کردم، درست همان یافتم که فرموده بودند. اینک به حکم ولایت دوستی، و با استفاده از حقوق شهروندی، مایلم که بی پرده سطور زیر را به عرض برسانم

حضرت آیت الله
به عقیده اینجانب بالاترین و بزرگترین ره آورد تحولات قرن حاضر برای بشریت معاصر قواعد جزای عمومی و آئین دادرسی کیفری است. این گفته حقوقدانان جهانی به هیچوجه گزاف نیست که ارزیابی نظام قضایی و حقوقی یک جامعه بر محور قواعد جزای عمومی و آئین دادرسی کیفری و اجرای آن در جامعه دور میزند و برهمین محور باید سنجیده شود.‏
‏ به موجب این گونه اصول قانونی است که اشخاص می‌دانند چه عملی جرم است تا اگر مرتکب شوند مجازات می‌شوند و اگر اجتناب کنند با خیال راحت می‌توانند در کنار خانواده با آرامش به زندگی ادامه دهند و کسی به آنان کاری ندارد؟ و در فرض ارتکاب به چه مجازاتی مجازات می‌شوند و چگونه و با چه آداب و موازینی مجازات بر آنها اجرا می‌گردد؟ و اگر متهم شدند از چه حقوقی برخوردارند و چگونه دردوران اتهام با آنان برخورد می‌شود و چگونه آنان می‌توانند دفاع کنند؟
معتقدم این نظام نامه‌ها هرچند نگارش و تنظیم آن در قرن حاضر انجام گرفته، ولی مبانی و اصول آن چنان عقلانی است که نمی‌تواند با تعلیمات راقیه اسلام متکی بر اجتهاد مفتوح شیعی منطبق نباشد. و لذا در دوران سابق مورد تایید فقیهان بزرگ زمان خویش نظیرآیت الله نائینی و آیت الله مدرس اعلی‌الله مقامهم و خوشبختانه پس از انقلاب اسلامی مورد تایید مراجع رسمی قرار گرفته است.
معتقدم که محور اصلی خواسته ملت ایران در انقلاب مشروطیت تحت عنوان تشکیل عدالت خانه در واقع تقنین همین اصول و موازین بوده و در انقلاب اسلامی هم، ما شاهد بودیم که یکی از انگیزه‌های خیزش مردمی نقض همین اصول در بیدادگاههای
اختصاصی بود

جناب آقای‌هاشمی شاهرودی‏
‏ تحمل بفرمائید که به صراحت به حضورتان عرض کنم که درزمان شما، نه نظرا بلکه عملاً، این رکن اساسی امنیت اجتماعی نه تنها متزلزل بلکه در ملاء‌عام ویران شد، و این بهای کمی نبود که ملت ایران پرداخت کرد
‏توجیه شرعی نقض قواعد عمومی جزا و اصول محاکمات توسط برخی از دوستان، که فقاهت آنان را اگر بپذیرم درایت و آگاهی آنان را هرگز نخواهم پذیرفت، هرچند ممکن است ارائه و برآن اصرار شود. ولی شما مرا می‌شناسید که فرزند فقاهتم، و دیرینه این درگاهم، فقیهان واقعی را از فقهیان رسانه‌ای بخوبی تشخیص می‌دهم. با شناختی که اینجانب از جنابعالی دارم، شما از آن دسته فقیهان نیستید، و امکان ندارد که از نظر فکری بتوانید با آنانی همراه شویدکه توجیه گر شرعی اینگونه نقض قوانینند.
سخنرانی شما در سال 1373 در محل کار اینجانب فرهنگستان علوم پیرامون محدوده تمسک به مصلحت ثبت و ضبط است و بعید می‌دانم که در تقلب احوال تغییر نظری برایتان حاصل شده باشد
.
چند روز پیش در جلسه‌ای با حضور چند تن از مسئولان نسبتاً بالای نظام سخن از اخبار وقایع اسفبارِ روز و ستمی که بر مردم رفته است، در میان بود. اخباری که به‌طور مستفیض و بلکه متواتراجمالی ثبوت آن مسلم و انکار آن غیر ممکن بود،(باز هم خدا کند دروغ باشد). ناگهان یکی از ذوات محترم سکوت را شکست و با نگاهی عاقل اندر سفیه رو بمن کرد و با پوزخندی معنی‌دار گفت این اعمال که توجیه شرعی دارد!!! خدا می‌داند چنان مغز استخوانم را سوزاند که هنوز بیقرار و ناآرامم. یاد جمله حضرت مولاع افتادم که فرموده است
ولوکان امرءا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان عندی ملوما بل کان عندی جدیرا.نهج البلاغه
.
مورخین آورده‌اند که وقتی حجاج بن یوسف ثقفی بدستور عبدالملک مروان خلیفه اموی، برای ایجاد خفقان و اسکات معترضین، همراه چند جلاد وارد کوفه شد مستقیما به مسجد آمد و مردم را فراخواند سپس بالای منبر رفت و اعلام داشت «هان‌ای مردم! نه به کودکانتان رحم می‌كنم ونه به پیرانتان!. بیگناهتان را به جای گناهکار مواخذه خواهم کرد و به صرف گمان تحویل جلادان خواهم دادآخذ بالتهمة واقتل بالظنه
همه این‌هااز اختیارات من است و هرچه من مصلحت بدانم عین شرع است

تفکر فوق دقیقا همان بافته و تافته تفقه مبتنی بر کلام اشعری است که نتیجه‌اش در کتاب المستظهری غزالی به خوبی مشهود می‌گردد.اگر خدای ناکرده قواعد عمومی جزا و اصول محاکمات رعایت نشود و یا نقض قوانین با توجیهات ضداخلاق انسانی موجه گردد، زندگی به همین شرایط تلخ (العیاذ بالله) باز می‌گرددکه مرگ بهتر ازآن زندگی است
.
ما که به پیروی از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و اجتهاد مفتوح مبتنی برکلام عدلیه مبتهج و بر آن مفتخر و شاکر این نعمت بزرگ هستیم، هرگز مجاز نیستیم که در تشخیص حسن عدالت و قبح ستمگری که مردم خردمند ملتمان خودشان به بداهت درک می‌كنند قیمومت شرعی نمائیم و تفکر آنان را تعطیل کنیم
.
حضرت آیت الله
حضرتعالی خدمات شگرفی در دستگاه قضایی البته که انجام داده‌ایدکه انکار آن ناسپاسی است، ولی با کمال تأسف وقایعی در دوران ریاستتان -به خصوص در روزهای اخیر- رخ داد که ملت ایران طعم تلخش را هیچگاه از یاد نخواهد برد. وقایعی که چه به دست کارگزاران قوه مجریه انجام یافته باشد و چه بدست ضابطین قضایی و چه بدست دارندگان پایه قضایی همه و همه مسئولش قوه قضائیه‌ای است که شما مسئولیتش را به عهده داشتید
.
حضرت آیت الله!
مطمئن باشید شما در راس قوه‌ای قرار داشتید که علیرغم همه ویرانی‌ها و خرابی‌ها به دلیل طبع کار و ساختار باقیمانده از پیش هنوز هم قضات شجاع، متشخص، پاکدامن و دارای و ثاقت قضایی وجوددارند.شما می‌توانستید با حمایت از استقلال قضایی بسیاری از مشکلاتی که ساعت‌ها وقت قوه مقننه را می‌گرفت و از کارهای مهمتر باز می‌داشت به آسانی حل کنید، که نکردید
.
شما در حوادث اخیر می‌توانستید آمرین قانونی در هر پست و مقامی که هستند و مامورین متخلف از موازین اخلاقی را به دست قضات شریف آگاه به قوانین محاکمه کنید که لااقل تا امروز که واپسین روزهای ریاستتان است، نکرده‌اید
.
شگفتا! کار قوه قضائیه به جایی رسیده که از یکسو توسط ائمه جمعه موقّته توصیه به بی‌رحمی شوند و حدیث شریف لا دین لمن لا رحم له را فراموش کنند و یا به «گرفتن اعتراف!!» مفتخر گردند و از سوی دیگر توسط ریاست قوه مجریه به رعایت رافت اسلامی و کرامت انسانی مورد خطاب قرار گیرند. البته بسیار خوب سفارشی بود که ایشان فرمودند-شکرالله سعیهم- ولی آیا بهتر نبود که رئیس‌جمهور دولت نهم به جای چنین خطاب بشر دوستانه به جنابعالی یا لا اقل در جنب آن، عتاب قانونی به وزیر کشورشان می‌كردند و وی را تحویل دستگاه عدالت می‌دادند؟ وزیری که تحت مسئولیت وی چنین وقایع شرم‌آوری اتفاق افتاده است مگر می‌تواند مسئول نباشد؟ آیا این نتیجه تاخیر حضرتعالی در اقدام قضایی نیست؟
به موجب قوانین مدون مملکتی کلیه زندان‌های کشور زیر نظر قوه قضائیه اداره می‌شود، و مسئولیتش با این قوه می‌باشد. آیا بهتر نبودکه قبل از صدور فرمان مقام معظم رهبری مبنی بر تعطیل «زندان کهریزک»، شما خودتان دستور بازرسی صادر می‌فرمودید و چنانچه آنرا فاقد معیارهای لازم می‌دیدید مبادرت به تعطیل آن می‌كردید؟ شما آنقدر تاخیر فرمودید تا این مدخل در دائرة المعارف‌های جهانی بنام حکومت دینی ایران در کنار مدخل‌های زندان‌های گوانتانامو و ابوغریب در زمان معاصر با کمال تأسف وارد شد
.
از منبع موثقی شنیدم که یکی از مراجع تقلید معاصر که از راه دور محاکمه‌ای که از سیمای ایران پخش می‌شد پیگیری می‌كردند، به همان منبع فرموده بودند که بهتراست لااقل این محاکمات را که ننگی است برای قضای اسلامی!! از تلویزیون پخش نشود
.
عزیزانی که با زندگی صاحب این قلم آشنایند می‌دانند که صراحت وی تازگی ندارد و سوابق اوراقی که تحت عنوان گزارش خطاب به شورای عالی قضایی وقت و یا صاحبان مناصب اجرایی نگاشته شده و در بایگانی سازمان بازرسی کل کشور علی القاعده موجود است، گواه و اثبات کننده این مدعاست. صاحبان مناصب اجرایی آنزمان که در عمل به گزارشات این ناصح مشفق و درخواست خالصانه وی مبنی بر اجرای صحیح قوانین را اهتمام نکردند و آنروز او را در پافشاری بر نهادینه کردن زندگی مدنی و تحت لوای قانون را یاری ننمودند، امروز گرفتار کمند نقض قوانین شده‌اند. و باز هم معتقدم نقض قانون به نفع هیچکس نخواهد بود هرچه در آن تاخیر شود ظلم و ستم به همه می‌باشد
.
از اینکه سخن به درازا کشید عذر می‌خواهم. آنچه عرض شد دراین روزهای آخرین مسئولیت حضرتعالی هر چند نوشداروی پس از مرگ سهراب است. ولی به هرحال این سطور شاید برای آیندگان مفید و برای شما نقطه افسوسی باشد که ایکاش در حوزه علمیه به کار تدریس و پژوهش ادامه داده بودید و هرگز به این ورطه خطیر پای نمی‌نهادید و به همان نقطه امید استاد شهید بزرگوارتان واصل می‌شدید
عریضه را با بیتی از غزل خواجه شیراز به آخر می‌برم

به قد و چهره هرآنکوکه ماه مجلس شد- جهـان بگیـرد اگر دادگستـری دانـد
سید مصطفی محقق داماد - یازدهم مرداد هشتادوهشت

مبارزات مدنی بدون خشونت، در تقابل با مهندسی یک مرحله ای انتخابات

انقلاب هشتادوهشت و اصالت آن
.
ابوالفضل فاتح از اعضای دفتر میرحسین موسوی در سایت قلم نیوز خاطرات خودرا از جمعه و شنبه بیست و دو و بیست و سه خرداد، مصادف با انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، نوشته است

بررسی این خاطرات نشان میدهد که چند ماه پیش از برگزاری انتخابات، همان روزی که علی خامنه ای در صحبتهای عمومی گفت " من به آقای احمدی نژاد گفتم شما برای چندماه برنامه ریزی نکنید، بلکه فکرکنید که چهارسال دیگرهم درمقام ریاست جمهوری هستید، و با این دید، برای دولت خود برنامه ریزی بکنید" همه تصمیمها برای مهندسی انتخابات گرفته شده بود. این را همه میدانستند، و بسیاری آن را میگفتند. میگفتند "عبور از احمدی نژاد، خیانت است!!". حتی آخوندکی در قواره "حمیدرسایی" مطلب را میدانست و از چهارماه قبل از انتخابات به ابوالفضل فاتح گفته بود. ابوالفضل فاتح در این باره مینویسد
حدود ۱۱ شب – جمعه بیست و دو خرداد- مهندس موسوی نامه‌ای سّری به مقام معظم رهبری نوشت، این نامه را من خودم به صورت دستی به بیت مقام معظم رهبری بردم و آن را تحویل آقای وحید دادم. چند دقیقه‌ای هم با هم صحبت کردیم از فحوای صحبت‌های ایشان دریافتم که باید انتخابات را تمام شده تلقی کنم. او می‌گفت برای چگونگی اعلام شمارش آرا به وزارت کشور تذکر داده است، اما ترکیب نهایی آرا را یک مرحله‌ای به نفع آقای احمدی‌نژاد می‌دانست. به ایشان گفتم تمام گزارش‌ها، مشاهدات عینی و ارزیابی‌های منطقی و علمی ما کاملا عکس آن چیزی است که دارد اعلام می‌شود.... بعد آمدم و با آقای حمید رسایی صحبت کردم. این آقای حمید رسایی چهار ماه پیش به من گفته بود آقای احمدی‌نژاد بیست و سه میلیون رأی خواهد آورد. رأی بیست و دو میلیونی آقای خاتمی وتو خواهد شد. موسوی نیز حدود ده میلیون رأی خواهد داشت. من هوش و ذکاوت او را نداشتم. دیشب به خاطر پیشگویی‌اش به او تبریک گفتم
شیخ مهدی کروبی، با وقوف و آگاهی به این توطئه پشت پرده شیطانی، به میدان امده بود تا سنگی برسرراه کودتاگران بیندازد. او امیدواربود روحانیون مبارز به سرکردگی محمدخاتمی و همه مراجع و مردم از او در این "جهاد و فداکاری" حمایت کنند. اما ورود ناگهانی خاتمی به صحنه و خروج نسنجیده او، متعاقب ورود بیمقدمه میرحسین موسوی! حسابهای کروبی را به هم ریخت
باند کیهان- فارس نیوز در صدد است تا با پرونده سازی نشان دهد که تصمیم حضور میرحسین موسوی از پشت کارگاه نقاشی در صحنه انتخابات یک تصمیم داخلی ، و ابتدا به ساکن نبوده است. شریعتمداری میکوشد تا با بافتن رطب و یابس به هم نشان دهد که مثلث موسوی- مخملباف- سازگارا، یک شبه شکل نگرفته و قضیه ء آماده سازی آن ، عقبه های لایه لایه وطولانی دارد. حضور ناگهانی موسوی، انتخاب رنگ سبز به عنوان رنگ اتحاد ملی، طرح نام او در پشت جلد بزرگترین نشریات سیاسی – خبری آمریکا و انگلستان ... بنوبه خود، پس موج بزرگی در ایران به راه انداخت. مردم بیتفاوت نسبت به انتخابات به ناگهان تمایل به شرکت درانتخابات یافتند و اکثریت جوانان طالب تغییر و دگرگونی ، در قامت موسوی، مردی ساختارشکن یافتند که برای به کرسی نشاندن آرزوهای آنان پا در میدان نهاده است. از حضور ناگهانی این موج قوی در داخل جامعه، هم باند حاکم شوکه شد و هم کروبی. هم کروبی در ابتدا ناخرسندی خودرا از حضور و غیبت محمدخاتمی و سپس حضور میرحسین موسوی در گفتگویی خصوصی به علی یونسی و زیر سابق اطلاعات بیان کرد، و هم باند غالب از این ماجرا شگفت زده شدند. احمدی نژاد در مناظره تلویزیونی خطاب به میرحسین موسوی گفت که دستهای پشت پرده ای هستند که اورا به صحنه سوق داده اند. دستهایی که از آستین رفسنجانی و خانواده او خارج شده است
اما میرحسین موسوی و زهرا رهنورد، چنان که محسنی اژه ای در جمعبندی خود در آخرین نشست کابینه نهم گفته بود، در شرایطی وارد این میدان خطرناک شدند که بی توجه به عقبه های برنامه ریزی شده امور، همراه با موج براه افتاده، با خوشبینی زیاد خودرا آماده پیروزی کرده بودند. تنها کسی که به واقعیت پیچیده قضایا واقف بود همان شیخ مهدی کروبی بود که فقط به قصد افشاگری و بیدارکردن مراجع و علما و فضلای قم با استفاده از فضای انتخاباتی قدم در میدان نهاده بود
اکنون نیز جریان غالب، به جراحی و دفع و حذف باند حامی موسوی تمرکز کامل خودرا معطوف کرده است. چون از عقبه های نیرومند این جریان، دروحشت و هراس است
دستمایه این جریان بسیار نیرومند، که با دقت و حسابگری زیاد در حدّ ماهرترین شطرنجبازهای جهان عمل میکند، تئوری نوین "مبارزه بدون خشونت" است. البته این مبارزه بدون خشونت، در زمانی مطرح میشود که زمان و زمانه نیز مقتضای پذیرش آن است. تا پیش از ظهور اینترنت و ارتباطات جهانی سایبری، امکان تشکیل زنجیره ای از شبکه های سازمان یافته بدون حفاظت مسلحانه ممکن نبود. اما امروز، به لطف دگرگونیهای تکنولوژیک این امکان دست داده است
شاید سایتهایی مانند گرداب و مضلین که توسط بخش سایبر سپاه پاسداران اداره میشود، و همکاری شرکتهایی مانند زیمنس و نوکیا برای نجات کشتی آخونکها از لطمات امواج توفنده "مبارزات بدون خشونت" کفایت نکند، و این امری است که آینده ای نه چندان دور بر صحت و سقم آن داوری خواهد کرد. البته "اگر بگذارند" که ماجرا، سیر طبیعی خودش را طی کند
خاطرات ابوالفضل فاتح

قلم‌نیوز، جمعه و شنبه 22 و 23 خرداد ماه
روز پنجشنبه جلسات مکرر و پیوسته‌ای با حضور جناب آقای موسوی برگزار شد. بحث اصلی، پیرامون تمهیداتی بود که باید برای انتخابات اندیشیده می‌شد. گزارش‌های مکرری به دوستان رسیده بود که نگرانی‌هایی را از روند برگزاری انتخابات دامن می‌زد. موضوع نظارت بر صندوق‌ها از موضوعات بسیار جدی بود که دغدغه کمیته صیانت از آرا شده بود.
مهندس موسوی جمعی از دوستان را انتخاب کرد که به شکل مجزا و متمرکز مسایل حساس روز انتخابات را دنبال کنند. سیستم پیامک از سوی مخابرات قطع شده بود.
قرار شد مهندس موسوی در یکی از مساجد جنوب شهر رأی خود را به صندوق بریزد. این مسجد، مسجد جامع ارشاد در شهر ری بود. حدود 11 شب خبر زمان و مکان رأی‌ریزی مهندس موسوی بر روی سایت قلم قرار گرفت.
صبح که به مسجد جامع ارشاد رفتم، جمع بسیار زیادی از خبرنگاران در این مسجد اجتماع کرده بودند. آقای مهندس موسوی به اتفاق خانم رهنورد رأی خود را به صندوق انداختند و برای صحبت کوتاهی، پشت تریبون مسجد قرار گرفت. داشت می‌گفت که ما امشب بیداریم که میکروفن قطع شد.بلافاصله به ستاد برگشتیم. مهندس موسوی از نزدیک روند رأی‌گیری را دنبال می‌کرد. گزارش‌های پی‌ در پی از صندوق‌های اخذ رأی در سراسر کشور، حاکی از استقبال کم‌نظیر مردم بود. عمده گزارش‌ها جهت رأ‌ی‌گیری را به سمت مهندس موسوی نشان می‌داد.
هنوز ساعتی از رأی‌گیری نگذشته بود که خبرگزاری‌ها و رسانه‌های طرفدار دولت، پیروزی آقای احمدی‌نژاد را اعلام کردند اما گزارش‌ها به ما اطمینان می‌داد که ما با فاصله زیاد، رتبه نخست را در اختیار خواهیم داشت.
خوشحالی زایدالوصفی بر دوستان حاکم شده بود. گزارشی از کمیته صیانت از آرا ارایه شد. بسیاری از حوزه‌ها از کندی اخذ رای، کمبود تعرفه و مانع‌تراشی در مسیر ناظران شکایت داشتند، با این همه ترکیب آرای اعلامی قویا به نفع مهندس بود.
مهندس موسوی در تماس مکرر با سران دو قوه مقننه و قضاییه، دادستان، دفتر مقام معظم رهبری، نگرانی‌های مطروحه پیرامون روند اخذ آرا را منتقل کرد.
لحظه‌ به لحظه شکایت‌ها بیشتر می‌شد. در بسیاری از حوزه‌‌ها تعرفه‌ها پایان یافته‌ بود. اما اصلاح جدی صورت نمی‌گرفت. همه‌ به نتیجه رسیده بودیم که این یک اقدام برنامه‌ریزی شده از سوی برگزار کنندگان است. آنها به وضوح تمایلی برای رساندن تعرفه، تمدید وقت و تسریع در اخذ آرا نشان نمی‌داد. گفته می‌شد که بعضی از شعبه‌ها از ساعت ۴ بعد‌از ظهر تعطیل شده است. هرچند ساعت به ساعت انتخابات تا ۱۰ شب تمدید شد، اما پیش از آن بسیاری از شعبه‌ها تعطیل شده بود و حتی برخی از مردم که در صف حاضر بودند، بدون دادن رأی بازگشته بودند.
حدود 4 بعد‌از ظهر کسی به مهندس موسوی گفته بود که عده‌ای به این جمع‌بندی رسیده‌اند که انتخابات را ۱۹ به ۱۴ به نفع احمدی‌نژاد اعلام نمایند. مهندس این موضوع را به مسوولین منتقل کرد.
حدود ساعت ۶ بعد‌ازظهر مهندس موسوی نامه‌ای به مقام معظم رهبری نوشت و مداخله ایشان را برای تصحیح روند انتخابات، تقاضا کرد.
حدود ساعت ۱۰ شب خبرهای رسید که عده‌ای می‌خواهند انتخابات را به نفع آقای احمدی‌نژاد به پایان برسانند، حال آنکه هنوز شمارش آرا به شکل سراسری آغاز نشده بود.
مهندس موسوی یک مصاحبه مطبوعاتی فوری برگزار کرد و با اشاره به تخلفات انتخاباتی صورت گرفته نسبت به روند شمارش آرا به شدت هشدار داد.

حدود ۱۱ شب مهندس موسوی نامه‌ای سری به مقام معظم رهبری نوشت، این نامه را به صورت دستی به بیت مقام معظم رهبری بردم و آن را تحویل آقای وحید دادم. چند دقیقه‌ای هم با هم صحبت کردیم از فحوای صحبت‌های ایشان دریافتم که باید انتخابات را تمام شده تلقی کنم. او می‌گفت برای چگونگی اعلام شمارش آرا به وزارت کشور تذکر داده است، اما ترکیب نهایی آرا را یک مرحله‌ای به نفع آقای احمدی‌نژاد می‌دانست. به ایشان گفتم تمام گزارش‌ها، مشاهدات عینی و ارزیابی‌های منطقی و علمی ما کاملا عکس آن چیزی است که دارد اعلام می‌شود.پس از تحویل نامه به محل استقرار مهندس موسوی برگشتم همه دوستان جمع بودند. مهندس موضوع را با یکایک دوستان در میان گذاشت و طلب مشورت کرد. همه بهت‌زده بودند. هیچ‌کس چنان نتیجه‌ای را باور نداشت، هیچ گزارشی هم بر آن مبنا از سوی بازرسان ستاد دریافت نشده بود. مهندس موسوی پس از جمع‌بندی دیدگاه‌ها گفت: انتخابات حق مردم است، من نمی‌توانم از حق مردم بگذرم و تا آخر خواهم ایستاد و تا تصحیح این دروغ، مسایل را با مردم در میان خواهم گذاشت.به روزنامه‌ها دستور داده شده بود که هیچ یک حق ندارند که تیتری مبنی بر پیش‌بینی آرا بزنند. کلمه سبز که تیتری در این راستا را پیش‌بینی کرده بود در چاپخانه متوقف و مجبور به تغییر تیتر شد. با این حال، خبر می‌رسید که روزنامه‌های ایران و کیهان می‌خواهند تیتر پیروزی آقای احمدی‌نژاد را بزنند. ایرنا و فارس هم اعلام پیروزی آقای احمدی‌نژاد را کرده بودند.
حدود 2 نیمه شب بود که مهندس جلسه را ترک کرد. دوستان با هم مشورت می‌کردند و هر کدام در جست‌وجوی راهکاری بودند اما فاصله و نسبت آرای مطروحه وزارت کشور از چنان شکافی برخوردار بود که به روشنی فریاد می‌زد آنها نخواسته‌اند هیچ جایی برای تجدید نظر و اعتراض باقی بگذارند.
حدود ۴ صبح با خبر شدم که تنش‌های پراکنده‌ای حول ستاد مرکزی شکل گرفته است و به جلوی ستاد گاز اشک‌آور انداخته بودند.نزدیک صبح در خیابان کسانی بوق می‌زدند و شادمانی خود را از نتایج آرا ابراز می‌داشتند
.با آقای حمید رسایی صحبت می‌کنم. چهار ماه پیش به من گفته بود آقای احمدی‌نژاد ۲۳ میلیون رأی خواهد آورد. رأی ۲۲ میلیونی آقای خاتمی وتو خواهد شد. موسوی نیز حدود ۱۰ میلیون رأی خواهد داشت. من هوش و ذکاوت او را نداشتم. دیشب به خاطر پیشگویی‌اش به او تبریک گفتم.صبح دوباره جلسه دوستان تشکیل شد و تحلیلی از شرایط ارایه شد به نزد مهندس موسوی رفتیم. با همان آرامش و نجابت همیشگی نشسته بود. انسان‌های بزرگ با این مصایب خم نمی‌شوند. او می‌گفت حالا بیشتر از همیشه مطمئن شدم که چرا باید می‌آمدم. بیانیه‌ای را که نوشته بود برای دوستان خواند. مهندس می‌گفت من هیچ‌گاه صدایم را بلند نکردم اما این تکلیف شرعی است که وقتی ظلمی می‌شود، حرفم را بزنم؛ من نیامده بودم تا برای خود قبایی بدوزم اما مردم حقی به گردن من دارند و نسبت به پیگیری امانتشان حساس هستند و من نمی‌توانم کوتاه بیایم.
تلفن پیوسته زنگ می‌خورد. هیچ ‌کس نیست که حیرت‌زده نباشد، برخی‌ گریه می‌کنند، بعضی فریاد می‌زنند، برخی افسرده شدند، بعضی نگرانند. خودم هم که به چهره مهندس نگاه می‌کنم، شرمم می‌آید و بعضی وقت‌ها گریه‌ام می‌گیرد. نمی‌توانم بپذیرم، توجیه نمی‌شوم. بعضی وقت‌ها زنده به گور می‌شوی. من هرگز تصویر موسوی را از لوح دلم پاک نخواهم کرد. به خدا پناه می‌برم و شما عزیزان را به خدا می‌سپارم

نه به آن دلیل که احمدی نژاد زیر تابلوی الخلیج العربی نشست و عکس یادگاری کرفت

امروز حاکمیت اعراب بر ایران تایید شد

به این دلیل که امروز مراسم تنفیذ را خبرگزاریهای داخلی و فارسی زبان پخش نکردند، برعکس خبرگزاری عرب زبان العالم متعلق به حکومت ملاها برای توده های عرب زبان منطقه منتشر کرد
.
مردم غیور ایران

هیات حاکمه کودتاچی، نشان داد که از ایرانیها میترسد، و به عربها تکیه میکند
مرگ بر این حکومت نژادپرست دست نشانده اجانب
مرگ بر این شیطان پرستان از خدا بیخبر

مصباح یزیدی و محمدیزیدی ، "پیروان اسلام ناب محمدی" را از حوزه های علمیه ایران حذف میکنند

Font size

مصباح یزیدی و محمد یزیدی شیطان پرستند
.
مصباح یزیدی و محمد یزیدی نامسلمانند
.
مصباح یزیدی و محمد یزیدی دشمن خدا و قرآنند
.

طلاب حوزه های علمیه سراسر ایران
بدانید و آگاه باشدی، و اگر نمیدانید بروید و کتاب " یزیدیه و شیطان پرستان" تألیف "سیدجعفر غضبان" را بخرید و بخوانید و بدانید که مصباح یزیدی و محمدیزیدی و احمد حجیمی [موسوم به " احمدجنتی" ] و احمدخاتمی و یزید سعید [موسوم به :علی سعیدی"] و حسین طائب و مجتبی ذوالنوری همه شیطان پرست و از پیروان "ملک طاوس" هستند. همان انجمن مخفی که در ممالک مغرب به آنها "ایلومیناتی" گفته میشود
مصباح یزیدی و محمدیزیدی را بشناسید و افشا کنید
محمدیزیدی تابحال ظرف این چهارماه چند نامه را امضاء کرده و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم را با امضاهای تقلبی و جعلی و اعلامیه های قلابی فروپاشی کرده و به اسم اعضای خبرگان بیانیه جعلی نوشته و همه این کارهای شیطنت آمیز را برای خدمت به ملک طاوس انجام داده است

طعنه های حضرت آیت الله امجد به شیطان پرستان روحانی نما


ما که روحانی هستیم از همه بیچاره تریم
.
ما یک عمر با نام الله درخدمت شیطان بوده ایم
.
به گزارش «آينده» آیت الله محمود امجد گفت
هيچ يک از ما در خواندن نماز به پاي خوارج نمي رسيم. پيشاني آنها از نماز خواندن پينه بسته بود ولي بهترين کار را کشتن اميرالمومنين(ع) در شب قدر مي دانستند. آيا کفر بهتر از اين اسلام نيست؟ کجا است خدا در زندگي ما؟ آيا ما لااله الاالله را باور کرده ايم؟ ما يک عمر با نام الله در خدمت شيطان بوده ايم، با خدا بودن به حرف و لفظ و نماز خواندن و الله الله گفتن و... نيست. و ما که روحاني هستيم از همه بيچاره تريم، ما زياد گول مي خوريم و به ظاهر توجه داريم. مثلاً فلان مجلس حال خوبي داشت و چند نفر غش کردند، و ما هم خيلي گريه کرديم. اينها اسلام نيست. اينها دين نيست. به جاي شور بايد به شعور توجه کرد. شور تنها مشکلي را حل نمي کند. متاسفانه ما به جاي توجه به اخلاق ديني، سليقه خود را بر دين تحميل کرده ايم و بيشتر به ظاهر دين چسبيده ايم و از اين ظاهر قصد ديگري داريم، نبايد مردم را از دين ترساند. حوادثي نظير سقوط هواپيما نياز به حسن تدبير دارد. به خصوص تکرار اين حوادث درست نيست و نشان از بي تدبيري دارد و نبايد بي تدبيري خود را به پاي مشيت الهي بگذاريم، خداوند به ما عقل و تدبير داده تا از آن استفاده کنيم. بايد صداقت و حسن نيت داشته باشيم

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

موش‌ها از کشتي احمدي‌نژاد خارج مي‌شوند


سرنوشت شومِ شیطان پرستان آنتی-درویشی
.


چهارشنبه، 7 مرداد- عبدالله شهبازی


در ميان عوام مشهور است که موش‌ها از خانه‌اي که مي‌خواهد خراب شود و کشتي که مي‌خواهد غرق شود خود به خود بيرون مي‌روند. اين روزها اين مرحله به طور غريب امتحان شده است کشتي در لنگرگاه بار مي انداخته يک روز مانده که به دريا برود اهل کشتي ديده‌اند که موش‌ها از کشتي بيرون مي‌روند، بعد از آن که کشتي بي‌عيب از لنگرگاه رفته سه روز ديگر خبر غرق شدنش را آورده‌اند.» (روزنامه وقايع اتفاقيه، نمره 158، 11 جمادي‌الاوّل 1270 ق
در خبرها خواندم که علاوه بر محسني اژه‌اي، دو معاون وزارت اطلاعات به دليل مخالفت آنان با برخي اقدامات احمدي‌نژاد برکنار شده‌اند و پنج معاون وزارتخانه فوق با ارسال نامه‌اي به رهبري «هشدار داده‌اند که با رويه‌هاي اخير وزارت اطلاعات در شرف از هم پاشيدگي است.» («کودتا در وزارت اطلاعات»، وبگاه موج آزادي، 5 مرداد

نام دو تن از اين معاونان ذکر شده. يکي «حاج حبيب‌الله» است؛ دانشجوي دانشگاه پهلوي شيراز در سال‌هاي پيش از انقلاب که مدت‌ها معاون حفاظت وزارتخانه فوق بود و سپس معاون فرهنگي. در اين سمت بود که، به ابتکار او، موج فشار شديد و ناموجه بر دراويش گنابادي آغاز و حسينيه‌هاي‌شان تخريب شد؛ رامين جهانبگلو و هاله اسفندياري و رکسانا صابري و ديگران دستگير و سپس، پس از اعتراف به «انقلاب مخملي»، آزاد شدند و موارد ديگر که جز ايجاد بدنامي و جنجال عليه ايران حاصل ديگر نداشت. اينک، طرّاح اعترافات آنچناني درباره «توطئه انقلاب مخملي در ايران»، که از تلويزيون پخش شد، خود منکر «وقوع انقلاب مخملي» است و چنان رفتار مي‌کند که برکنارش کنند! در فروردين 1387 در کتاب «زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز» درباره اين حاج حبيب‌الله، بدون ذکر نام مستعار او، نوشتم
در حالي‌که فرقه‌هاي مشکوک دراويش و حتي شيطان‌پرست در ايران مثل قارچ رشد مي‌کنند، گير دادن به گنابادي‌ها، که در دوران جنگ تحميلي در لرستان و کردستان نفوذ داشتند و در مقابل حزب دمکرات و کومله حامي جمهوري اسلامي ايران بودند، برايم سئوال‌برانگيز بود...
آقاي معاون فرهنگي... رامين جهانبگلو را دستگير مي‌کند تا نوآم چامسکي و بسياري از روشنفکران سرشناس آمريکايي و اروپايي مخالف نومحافظه‌کاران و دولت بوش عليه ايران اطلاعيه بدهند. مي‌گويند پيش از انقلاب دانشجوي دانشگاه پهلوي (شيراز) بود... در دولت احمدي‌نژاد شد معاون فرهنگي و جهانبگلو را دستگير کرد. شما بوديد مشکوک نمي‌شديد


حوادث فوق در وزارت اطلاعات نشان مي‌دهد که قطعاً احمدي‌نژاد رفتني است. احمدي‌نژاد مي‌رود ولي آقايان بايد بمانند تا کانوني به شدت بسته و منسجم، که از دوران علي فلاحيان تا به امروز وزارت اطلاعات را در دست گرفته، اقتدار خويش را همچنان حفظ کند. اقدامات اخير محسني اژه‌اي و کانون فوق روش شناخته شده ايشان است. اين روش در زمان صعود خاتمي و سپس احمدي‌نژاد کارآمد بود. اينک چه
من هيچ گاه حوادث فوق و از جمله انفجار مشکوک حسينيه شيراز و مصاحبه‌هاي مکرر و ادعاهاي عجيب و غريب محسني اژه‌اي و مصطفي پورمحمدي در اين رابطه را فراموش نخواهم کرد؛ حتي اگر محسني اژه‌اي و هم‌حجره‌اي‌ها و وابستگان‌شان وزير اطلاعات دولت ميرحسين موسوي شوند يا فراتر از آن رئيس قوه قضائيه! يادداشت 4 خرداد مرا با عنوان «انفجار حسينيه شيراز و پيامدهاي آن: بازي خطرناکي که با ابهام آغاز شد»
بخوانيد و سپس خبر جنجالي دستگيري برادر انجوي نژاد در شيراز را به اتهام جاسوسي. اکنون خود داوري کنيد.

مي‌گويند: شاهد از غيب مي‌رسد. حوالي ساعت يک بامداد امروز وبگاه «جهان نيوز»، که زير نظر عليرضا زاکاني اداره مي‌شود، بخشي از سخنان محمود احمدي‌نژاد با دبيران تشکل‌هاي دانشجويي را منتشر کرد. احمدي‌نژاد درباره علت عزل محسني اژه‌اي گفته است: «موضوع عزل جناب آقاي اژه‌اي يك فرآيند دو ساله داشته و ربطي به مسئله جاري ندارد... به ايشان در اين دو سال، با شواهد مشخص، توصيه کردم دو نفر از معاونان خود را [حبيب‌الله معاون فرهنگي و خزائي معاون ضد جاسوسي] تغيير دهد اما به اين كار مبادرت نورزيده است... ضمن اين كه در موضوع هاله اسفندياري هم خوب عمل نكرد و من به او گفتم كه چرا رفتاري مي‏کنيد که مورد تمسخر واقع شويد؟ يك پيرزن ساله را گرفته‌ايد مي‌گوييد مي‌خواهد انقلاب مخملي راه بيندازد


رمزگشايي از يادداشت‌هاي پيشين





از مدت‌ها پيش درباره تأثيرات ژرف و غيرعادي اسفنديار رحيم مشايي بر محمود احمدي‌نژاد مطالبي مي‌شنيدم. مثلاً، برخي خويشان احمدي‌نژاد از تأثيرات «ماوراءطبيعي» مشايي بر احمدي‌نژاد ابراز نگراني کرده و از احتمال کاربرد «طلسم» و «سحر» و غيره سخن گفته بودند. اين‌گونه مطالب را ديگران نيز، جسته و گريخته، شنيده بودند تا بدان‌جا که در برخي محافل روحانيون قم شايع شده بود: مشايي ساحر است!
در روزهاي آغازين مرداد ماه 1388 اطلاعاتي نشر مي‌يابد که شنيده‌هاي قبلي‌ام را تأييد مي‌کند. اين مطالب را نقل مي‌کنم و سپس توضيحات و اطلاعات خود را مي‌نويسم:
ديگران چه مي‌گويند؟
1- علي مطهري رابطه محمود احمدي‌نژاد با اسفنديار رحيم مشايي را چنين توصيف کرده است:
«آقاي احمدي‌نژاد ارادت خاصي به آقاي مشايي دارد و از نظر معنوي او را مراد خود و خودش را مريد او مي‌بيند. گويا رابطه معنوي‌اي ميان آن‌ها حاکم است که بنده از جزئيات آن خبر دقيقي ندارم. شايد ايشان کراماتي از آقاي مشايي ديده‌اند که مريدشان شده‌اند.» (تابناک، 27 تير 1388)
[1]
2- پس از ابرام عجيب احمدي‌نژاد بر تداوم حضور مشايي در دولت، وبگاه «خبرانلاين» اين عنوان را در تبيين رابطه ميان احمدي‌نژاد و مشايي برگزيد: «مشايي و احمدي‌نژاد؛ شمس و مولاناي دولت» [2] تيتر فوق دستمايه طنزي پرخواننده از ابراهيم نبوي شد. [3]
3- در 4 مرداد 1388، «جهان نيوز»، بدون ذکر نام مشايي، از ارتباطات پنهان او با يک «مرتاض هندي» خبر داد:
«خبرنگار جهان به گوشه هايي از ارتباط يک مقام ارشد کشور با يک مرتاض هندي که ادعا مي شود عمري 400 ساله دارد پي برد. به گزارش جهان، اين مقام ارشد کشور در چند سال اخير سفرهاي متعددي به هند داشته است که فاصله زماني برخي از اين سفرها کمتر از 50 روز بوده است. وي در اين سفر به ديدار مرتاضي مي‌رود که ادعا مي‌شود بيش از 400 سال سن دارد و از جايگاه بسيار بالايي در ميان طرفداران خود برخوردار است و نکته جالب اين است که اين مرتاض از ميان مراجعه‌کنندگان خارجي خود تنها به اين مقام ارشد ايراني اجازه ديدارهاي منظم با خود را داده است. در اين ديدارها فرد مذکور در جريان پيش بيني و آينده نگري‌هاي مرتاض در خصوص تحولات جهان و بعضاً ايران قرار مي‌گيرد و تاکنون بسياري از اين ايده‌ها و پيش‌بيني‌ها به داخل کشور هم منتقل شده و تلاش‌هاي مختلفي هم صورت گرفته است تا به نوعي از اين افکار و نقطه نظرات در برنامه‌ها و سياست‌گذاري‌ها استفاده شود که با برخي مخالفت و مقاومت‌هاي گسترده مواجه شد. البته اين مقام در داخل کشور هم ديدارهاي بسيار منظمي با برخي از چهره‌ها و افراد عجيب و غريب در مناطق کويري و مرزي ايران انجام داده که گرايشات مشابهي با مرتاض هندي دارند، و انتقادات بسياري هم از اين جهت به وي وارد شده که تاکنون در جهت رفع شبهات و انتقادات در اين خصوص اقدام خاصي را صورت نداده است.» (جهان نيوز، 4 مرداد 1388)
[4]
مطالب بعدي روشن مي‌کند که اين «مرتاض هندي» يکي از سران پارسي (زرتشتي) طريقت رازآميز تئوسوفي است.
4- همان روز، «جهان نيوز» مقاله‌اي منتشر کرد از وحيد جليلي، برادر سعيد جليلي (دبير شوراي‌عالي امنيت ملّي)، با عنوان «حاشيه‌اي بر بابي‌گري جديد». وحيد جليلي نوشت:
«فتنه بابيت در يکي دو دهه اخير به مدد صورت موجه و معنوى خود ابعاد تازه اى پيدا كرده است. تو گويى جمهورى اسلامى ذاتاً نسبتى با موعود و مهدويت ندارد و گروهى كه عمدتاً هم ريشه‌هاى انجمنى [انجمن حجتيه] دارند آمده‌اند تا اند‌يشه مهدويت را احيا كنند! روش احياى مهدويت هم آن است كه با علم كردن بحث هاى معنوى و به هم بافتن شايعات و شنيده‌ها، كراماتى براى بعضى اهل معنا كه مستقيماً از در پشتى به خانه خورشيد راه پيدا كرده‌اند نقل كنيم و اقشار به اصطلاح مذهبى را «فرد فرد» به سوى شخص مهدى(عج) و نه آرمان و رسالت او روانه كنيم. نظريه «بابيت» يا «در پشتى» با سوءاستفاده از احساسات محبان اهل بيت به بهانه نشان دادن راه‌هاى سريع‌تر و مطمئن‌تر، نوعى دين‌دارى و ولايت‌مدارى اختصاصى را باب مي‌كند كه كم كم به استغنا از مسير امامت مى‌انجامد. امامت، كه قرار بوده محور تجميع و تراز تجربه‌هاى فردى براى تسريع در سلوك و حركت جمعى و اجتماعى و جهانى مؤمنين به سوى جامعه و جهان ايده‌آل باشد، در اين رويكرد انحرافى به بهانه‌اى براى انفراد و انشعاب تبديل مى‌شود. امام خمينى، با بستن درهاى انحرافى، دروازه بزرگ انتظار را در عصر جديد گشود و شاه‌راه ظهور را با فهم دقيق و فقيهانه خود از مكتب اهل بيت عليهم‌السلام و معنويت عميق عدالت‌خواهانه‌اى كه از اجداد طاهرينش به ارث برده بود نشان داد. تاريخ معاصر تشيع نشان داده است كه صادق‌ترين و برجسته‌ترين محبان و پيروان حضرت صاحب‌الامر تربيت‌يافتگان «مكتب ولايت فقيه» خمينى‌اند و جدّي‌ترين دشمنان نايب امام زمان (عج) مدعيان بابيت در هر دو روايت بهايى‌گرى و انجمن حجتيه‌اى آن. اگر كرامت در نگاه آنان در خواب ديدن است و شفا دادن و پيشگويى كردن و جفت شدن كفش پيش پا و... كرامت بزرگ امام خمينى بستن باب «بابى‌گرى» و گستراندن جبهه‌اى در اندازه آرمان‌هاى مهدوى و در افتادن با شيطان بزرگ و به راه انداختن جنگ جهانى فقر و غنا و مستضعفين و مستكبرين است. ولايت فقيه نخواهد گذاشت دستاوردهاى تاريخى تشيع در انقلاب اسلامى دستخوش فتنه‌هاى جريان ارتجاعى و استعمارى بابى‌گرى شود.» (جهان نيوز، 4 مرداد 1388)
[5]
5- روز بعد، «ملّت نيوز» نوشت:
«به دنبال انتشار اخباري در مورد سفرهاي مکرر يک مقام دولتي به هند پرسش‌هايي در مورد آقاي مشايي به وجودآمده است. به نوشته خبرآنلاين، پاسخ رئيس دفتر آقاي احمدي‌نژاد به پرسش‌هاي زير مي‌تواند ابهامات را برطرف کند: آيا درست است که با مرتاضي ايراني الاصل و زرتشتي مسلک در هند ارتباط داريد؟ آيا واقعيت دارد که اطلاعات دولتي را به اين فرد منتقل مي‌کنيد و از او رهنمود مي‌گيريد؟ آيا صحت دارد که اين فرد زرتشتي به شما گفته که دوران گرايش به اسلام به سر آمده است؟ آيا درست است که در مرز پاکستان با افراد رمال و جن‌گير و دعانويس ارتباط مستمر داريد؟ آيا اين سخن منتسب به يکي از معاونين‌تان را که گفته‌ايد حکم مسئوليتش را بعد از تأييد حضرت حجت(عج) صادر مي‌کنيد تکذيب مي‌کنيد؟ اين سخن همراهان‌تان که در برخي سفرها ناگهان دستور توقف خودرو را صادر و براي دقايقي لابلاي درختان کنار جاده گم مي‌شويد و پس از آن ادعا مي‌کنيد با رابط امام زمان حرف زده‌ايد دروغ است؟» (ملّت نيوز، 5 مرداد 1388)
[6]
6- در جلسه 31 تير 1388 هيئت دولت، برخورد شديدي ميان رئيس کابينه (محمود احمدي‌نژاد) و محمدحسين صفار هرندي، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، رخ داد. برخي مطلعين ماجراي جلسه فوق را چنين روايت مي‌کنند:
«در اين جلسه صفار هرندي در اعتراض به احمدي‌نژاد گفت: حتي اگر مشايي هزار حسن داشته باشد، شما بايد از امر آقا اطاعت بکنيد. احمدي‌نژاد با عصبانيت جواب داد: همه کارها و برنامه‌هاي من در اطاعت از آقا است اگر شما از نايب آقا اطاعت مي‌کنيد!»
به اين ترتيب، براي بسياري روشن شد احمدي‌نژاد واقعاً مدعي است با امام زمان (عج) رابطه مستقيم دارد.
7- در 4 مرداد 1388 صفار هرندي، رئيس شوراي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت، در جلسه اين شورا گفت:
«هر کس ادعا کند مستقيم با خود آقا امام زمان (عج) ارتباط دارد، در ذهن ما حجتي براي پذيرش اين ادعا وجود ندارد و ما ارتباط‌مان با آن حضرت از طريق نايب امام زمان (عج) است.»
[7]
اين گفته، مؤيد خبر پيشين است و نشان مي‌دهد صفار هرندي چنين ادعايي را از احمدي‌نژاد شنيده است.
8- در 2 مرداد 1388، عليرضا زاکاني درباره مشايي گفت:
«رفت و آمدهاي مشکوک به خارج از کشور به دنبال مددگيري از برخي خرافات هم از مسائلي است که صلاحيت ايشان براي تصدي يک پست مياني را زير سئوال مي برد چه رسد به اين که شخص دوّم کابينه شود.
زاکاني از حضور مشايي در برخي مراسم نامتعارف، ديدار و ارتباط با عناصر مسئله‌دار و داراي تفکرات انحرافي و التقاطي، به کارگيري افراد مسئله‌دار و با پيشينه‌هاي ناشايست در زيرمجموعه مديريتي و فردي خود، عدم تبعيت از دستور مراجع و بزرگان دين خصوصاً در مسئله دوستي با اسرائيل يا برخي امور ديگر انتقاد کرد و افزود: خلط سلسله مراتب حکومتي و ايجاد شق جديدي از اطاعت‌پذيري در ميان مسئولان کشور، بدعت جديدي است به طوري که اخيراً آقاي مشايي به صراحت بيان داشته‌اند که: "استماع دستور رييس‌جمهور بر من واجب است!"
وي [زاکاني] با اشاره به برخي نکات مشکوک امنيتي پيرامون مشايي گفت: مسائل امنيتي آقاي مشايي هم از مشکلات غيرقابل‌اغماض ايشان است... ملاقاتش با جک استراو، وزيرخارجه سابق انگليس، هم از نقاط منفي کارنامه امنيتي ايشان است. هر چند ابهامات امنيتي فراواني درباره آقاي مشايي و برخي نزديکانش وجود دارد که بايد در مجالي ديگر به آن‌ها پرداخت.» (جهان نيوز، 2 مرداد 1388)
[8]
9- در همين روزها، سخنان قاليباف، شهردار تهران، درباره احمدي‌نژاد و برخي اعضاي دولت او در اينترنت پخش شد. در بخشي از اين سخنان، قاليباف گفته است:
«احمدي‌نژاد را آدم سالم و صادقي در کار نمي‌دونم، انقلابي هم نمي‌شناسمش، راستگو هم در کارش نمي‌شناس، سرباز ولايت هم نمي‌دونمش... مشايي منافق بود و همسرش هم جزء منافقين بوده و بعدها که بازجوي او در زندان مي‌شود با همسرش ازدواج مي‌کند... آقا با نصب مشايي مخالف بوده و آقاي احمدي‌نژاد با انتصاب ايشان آقا را در مقابل عمل انجام شده قرار داده‌اند. آقاي احمدي‌نژاد حتي سابقه يک ساعت و يک روز جبهه را ندارند. احمدي‌نژاد حتي يک روز سابقه قبل از انقلاب ندارد. حتي يک سيلي در راه انقلاب نخورده است. اگر بوده بيايد بگويد. احمدي نژاد اگر يک روز در جبهه بوده تا حالا هزار بار گفته بود. احمدي‌نژاد در دوران تسخير لانه جاسوسي خطاب به دانشجويان مي گويد که: "چرا رفتيد سفارت آمريکا را تسخير کرديد" و حتي او پس از تأييد امام (ره) در مورد قضاياي تسخير لانه جاسوسي مي‌گويد: "اين چه کاري بود که امام آمد کرد و اين کار غلط را تاييد کرد؟"... اگر روزي قرار باشد اين مسائل را بگويم، همه اين مسائل را با صراحت کامل مي‌گويم.»
[9]
من چه مي‌دانم؟
اطلاعات زاکاني و قاليباف درباره پيشينه مشايي با اطلاعات من منطبق است با برخي تفاوت در جزئيات:
1- آن‌گونه که من شنيده‌ام، همسر آقاي مشايي عضو گروه مارکسيستي افراطي «پيکار» بود نه، چنان‌که قاليباف گفته، «منافقين». مشايي، در مقام بازجوي وي، مقدمات آزادي او را فراهم آورد و سپس با وي ازدواج کرد. در يک دستگاه اطلاعاتي و امنيتي، در هر کشوري، چه آمريکا باشد چه ايران يا روسيه يا اسرائيل و بريتانيا، اين امر به عنوان «پيشينه منفي» در کارنامه مأمور اطلاعاتي ثبت مي‌شود. در برخي سرويس‌هاي اطلاعاتي، چنين اقدامي با مواخذه شديد و حتي اخراج مواجه مي‌گردد. معهذا، مشايي اخراج نشد و تا سال‌ها اداره نشريه «سروه» را در کردستان و اداره يکي از مؤسسات تحقيقاتي وزارت اطلاعات را در تهران به دست داشت. اين مؤسسه در زمينه امور قومي فعاليت مي‌کرد. آن را کم و بيش مي‌شناختم. کم بازده بود و سطحي.
2- اين گفته عليرضا زاکاني را تأييد مي‌کنم که مشايي در در دوران چهار ساله دولت احمدي‌نژاد، در مقام معاون رئيس‌جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگي، در «زيرمجموعه مديريتي» خود «افراد مسئله‌دار با پيشينه‌هاي ناشايست» را به کار ‌گرفت. براي تأييد سخن زاکاني، نمونه‌هاي متعدد، و مستند، مي‌شناسم و تأکيد مي‌کنم مشايي در اين زمينه تعمدي عجيب داشت. از ذکر برخي نمونه‌ها مي‌گذرم و تنها به يک مورد بسنده مي‌کنم:
حميد بقايي قائم‌مقام مشايي در سازمان ميراث فرهنگي بود. او اکنون معاون رئيس‌جمهور و رئيس سازمان ميراث فرهنگي، پس از مشايي، است. اخيراً مراسم معارفه وي، هم‌زمان با توديع مشايي، انجام شد و احمدي‌نژاد در ستايش از هر دو سنگ تمام گذاشت. حميد بقايي،
[10] چون مشايي، کارشناس وزارت اطلاعات بود ولي به اتهام همجنس‌گرايي از اين وزارتخانه طرد شد. شهرت بقايي در اين زمينه تا بدان‌جا بود که برخي اساتيد در کلاس‌هاي درس خود در دانشکده وزارت اطلاعات، «کيس حميد بقايي» را، بدون ذکر نام وي، به عنوان «نمونه‌اي مثال‌زدني» عنوان مي‌کردند.
3- مشايي اهل روستاي «مشا» رامسر است. «مشاء» واژه عبري است به معني «اجتماع» و «طايفه» و «کلني» و «جمع». با «مشاع» فارسي هم‌ريشه است. در شمال دماوند نيز روستا و دشت مشاء وجود دارد. منطقه دماوند، تا سده هيجدهم ميلادي، منطقه‌اي با جمعيت متراکم يهودي بوده. پيش‌تر درباره فعاليت فرقه دونمه در دماوند نوشتم:
«دونمه‌ها در ظاهر خود را مسلمان مي‌خواندند و به شدت مقيد به انجام ظواهر اسلامي بودند. نخستين گروه دونمه‌ها در حوالي سال 1690 به زيارت مکه رفتند. معهذا، آنان "يهوديان مخفي" بودند و به شکل پنهان مناسک خود را، که آميزه‌اي از مناسک سنتي يهودي و آداب جديد است، انجام مي‌دادند. در زمان جنگ اوّل جهاني، تعداد آن‌ها 10 الي 15 هزار نفر تخمين زده مي‌شد. دونمه‌ها نوشته‌هاي خود را بر روي کاغذهاي بسيار کوچک مي‌نگاشتند که به راحتي قابل مخفي کردن بود. دونمه‌ها چنان ماهرانه موفق به پنهان کردن مسائل دروني خود بودند که تنها منبع شناخت ايشان شايعاتي بود که در بيرون از آنان در پيرامون‌شان وجود داشت... «يهوديان مخفي» در بسياري از نقاط ايران فعاليت داشته و ريشه دوانيده‌اند ولي در تنها مکاني که اين پديده با نام رسمي فرقه دونمه شعبه يا شاخه پديد آورده دماوند است. گورستان و خرابه‌هاي کنيسه‌اي در دماوند گواه بر [قدمت] استقرار يهوديان در اين شهر است. در سده هفدهم، بابايي بن لطف، مورخ يهودي- ايراني، از يهوديان دماوند به‌عنوان يکي از هيجده جامعه يهودي ياد کرده که در جستجوي نسخ کاباليستي بودند و قرباني موج گروش اجباري [به اسلام] شدند. تبليغات فرقه شابتاي [دونمه] در ايران با نام شموئيل بن هارون دماوندي در پيوند است.»
[11]
محفلي منسجم از «دماوندي‌ها»، و وابستگان آن‌ها، در ساختار حکومتي ايران، به‌ويژه در نهادهاي حساس، بسيار قدرتمندند و از اينرو سال‌هاست توجه مرا جلب کرده‌اند. آنان در تمامي جناح‌هاي سياسي حضور دارند؛ هر چند همه کساني که مورد نظر من‌اند «دماوندي» نيستند و اين تلقي من تمامي «دماوندي‌ها» را شامل نمي‌شود. ديگران نيز فراوان هستند با پيشينه و عملکرد مشکوک. درباره پراکندگي جغرافيايي کانون‌هاي مشکوک در سراسر ايران پژوهشي طولاني کرده‌ام؛ از همدان و کاشان و اصفهان و مشهد و يزد و کرمان و شيراز و آباده و ني‌ريز و سروستان فارس تا خطه شرقي مازندران و گرگان و آذربايجان و غيره.
احتمالاً، در نيمه دوّم سده هفدهم ميلادي، در زمان حکومت (1642- 1666 م.) شاه عباس دوّم صفوي، که گروه کثيري از يهوديان اصفهان و دماوند و ساير نقاط ايران به‌طور جمعي «مسلمان» شدند ولي، طبق نوشته منابع متعدد تاريخي از جمله منابع يهودي، در باطن «يهودي» ماندند، بخشي از مهاجرين دماوندي کلني فوق را، با همان نام «مشا»، در حوالي رامسر پديد آوردند.
اين زمان، مقارن با اقتدار «تجار» پرتغالي و کمپاني‌هاي هند شرقي اروپاي غربي، به‌ويژه کمپاني‌هاي هند شرقي هلند و بريتانيا، و نفوذ «کمپرادور»هاي (واسطه‌ها و دلالان) هندي آن‌ها در ايران است. براي مثال، در زمان شاه سليمان، که پس از شاه عباس دوّم به قدرت رسيد (1666- 1694 م.)، نيمي از درآمد بندر مهم تجاري کنگ به يکي از اعضاي پرتغالي خاندان يهودي (مارانو) داکوستا، به‌نام ژنرال دن رودريگو داکوستا، پرداخت مي‌شد. خاندان داکوستا، که از قدرتمندترين زرسالاران يهودي جهان در آن عصر بود، در همين دوران بخش عمده فعاليت خود را از پرتغال به لندن منتقل مي‌کرد. آلوارو (ياکوب) داکوستا در زمان تبعيد چارلز دوّم، پادشاه بريتانيا، اداره امور مالي او را به دست داشت. آنان «يهودي مخفي» بودند؛ يعني در ظاهر مسيحي و در باطن يهودي. منابع تاريخي از سه خاندان زرسالار و قدرتمند کارواخال و مندس و داکوستا به عنوان رهبران «جامعه يهوديان مخفي» بريتانياي سده هفدهم نام مي‌برند. آنتونيو فرناندز (آبراهام اسرائيل) کارواخال، که در حوالي 1630 از اسپانيا به لندن مهاجرت کرد و در رأس «جامعه يهوديان مخفي» بريتانيا قرار گرفت، تجارتي گسترده را با شرق و غرب (قاره آمريکا) سامان مي‌داد. او، که يکي از پنج تاجر بزرگ لندن بود، علاوه بر تأمين تدارکات ارتش، به عنوان «پيمانکار اطلاعاتي»، سازمان اطلاعات خارجي کارامدي براي دولت بريتانيا ايجاد کرد.
بخش مهمي از يهوديان ساکن ايران، مهاجران دوران حکومت (1629- 1642) شاه صفي بودند که به دليل گسترش بي‌سابقه تجارت ايران با غرب در ايران مستقر شدند. به گزارش تاورنيه، در دوران پس از شاه عباس اوّل، صرافان مهاجر سواحل غربي هند با بي‌رحمي تمام بسياري را خانه خراب کرده و به تباهي کشيدند. او نمونه‌هايي از فجايعي را که اين مهاجرين نورسيده آفريده‌اند در سفرنامه خود بيان کرده است. در ايران آن عصر، به مهاجران کثير هندي، که کمپرادورهاي کمپاني‌هاي يهودي- اروپايي بودند، «خطير» مي‌گفتند. امروزه، در فرهنگ عامه جنوب ايران «خطيرها» هنوز بدنام‌اند؛ به کساني که بي‌اصل و نسب‌اند و «بي‌جنبه»، يعني با دستيابي به قدرت يا ثروت به شدت متکبر و متفرعن و لجام‌گسيخته مي‌شوند، مي‌گويند: «تخم خطير». عبدالحي بن عبدالرزاق الرضوي الکاشاني، از علماي شيعه آن عصر، در رساله «حديقة الشيعه» پيوند حکومت صفوي پس از شاه عباس اوّل را با «کفره‌اي» که از «نواحي الهند» به ايران مهاجرت کرده‌اند به شدت نقد کرده است.
4- يکي از طراحان و بانيان اصلي «فتنه بزرگ» اخير در ايران، حسين شريعتمداري، دماوندي است. از روزي که وي در سخنراني اصفهان زمزمه «جنگ‌هاي صدر اسلام» را آغاز کرد، و ميرحسين موسوي و کروبي و ديگران را به «طلحه و زبير و يزيد» تشبيه نمود، در زماني که هيچ کس از وقايع تلخ پسين خبر نداشت، برنامه اين کانون را براي برافروختن «جنگ داخلي» در ايران فاش کردم و سپس ابعاد اين سناريو را ترسيم نمودم. سير حوادث صحت تمامي پيش‌بيني‌هاي مرا ثابت کرد. [
12، 13، 14، 15]
اکنون، شريعتمداري در روزنامه کيهان به شدت عليه مشايي مي‌نويسد. من او را در اين کردار صادق نمي‌دانم. سال‌هاست به اين تحليل رسيده‌ام که اين‌گونه رفتارها نوعي «تقسيم کار» است و به عبارت عوام «جنگ زرگري». هماره، به شدت به شريعتمداري بدبين بودم، ولي جز در محافل دوستان نزديک، که بعضاً با شريعتمداري نيز دوست نزديک‌اند، هيچگاه اين بدبيني را بروز نمي‌دادم. به‌گفته استاد شهيد مطهري، الامور مرهونة باوقاتها.
در تير 1378 نيز، که همين کانون «فتنه‌اي» مشابه را عليه خاتمي پديد آورد، و معرکه‌گيران حسين شريعتمداري در کيهان و سردار محمدباقر ذوالقدر در سپاه و گروهي شناخته شده در سازمان صدا و سيما بودند، در تحليلي خصوصي که به مقامات عالي نظام تقديم کردم، به صراحت برکناري شريعتمداري از رياست مؤسسه کيهان را پيشنهاد نمودم. پس از گذشت يازده سال، در کوران حوادث اخير، اين تحليل را در وبگاهم منتشر کردم.
[16] شريعتمداري، به دليل ارتباطات خاص خود، به يقين همان زمان از گزارش من مطلع بود.
اگر من مورخ، پس از وقف عاشقانه دو دهه از زندگي‌ام به کار تخصصي در حوزه معين، نتوانم کارواخال‌ها و مندس‌ها و داکوستاهاي ايران معاصر را، در دوران‌هاي قاجاريه و پهلوي و جمهوري اسلامي، بشناسم بايد به توانمندي فکري خود شک کنم!
اگر من مورخ، پس از وقف عاشقانه دو دهه از زندگي‌ام به کار تخصصي در حوزه معين، پيدايش گروه‌هايي در ايران را، با کپي‌برداري مطابق اصل از «گوش امونيم» (جيش المؤمنين) اسرائيل، نبينم، بايد به توانمندي فکري خود شک کنم!
5- در 3 تير 1384، زماني که، بر اساس تحليل معين جامعه‌شناختي از فرايند تکوين و تصلب ساختار اليگارشيک در ايران، که هنوز نيز به درستي آن باور دارم، آن اطلاعيه معروف را در حمايت از نامزدي احمدي‌نژاد براي رياست‌جمهوري صادر کردم، که پژواک وسيع داشت،
[17] دوستي انديشمند، که خاستگاه احمدي‌نژاد را خوب مي‌شناخت، معترضانه برايم نوشت:
«پندار من، هر چند خام، اين است كه مافياي قدرت در ايران يكي نيست؛ بلكه متكثر و چندگونه است. تحقيقاتتان شما را دست كم با دو گونه از اين چند گونه عميقا آشنا كرده است. به اوّلي مي‌گويم مافياي قدرت و ثروت و به دوّمي مي‌گويم مافياي قدرت و امنيت. ماجراي شاخص اوّلي قراردادهاي نفتي است و ماجراي شاخص دوّمي روزنامه‌هايي است كه هر بار و هر جا يكي از مقام‌هاي سابق امنيتي علم‌شان مي‌كند. خواه اين مقام سعيد حجاريان باشد، خواه محمد عطريان‌فر، خواه فريدون وردي‌نژاد، خواه حسين شريعتمداري و خواه علي ربيعي. اين‌ها گفتمان اطلاع‌رساني را در ايران به ابزاري براي حفظ و گسترش قدرت خود و ادبيات اطلاع‌رساني را به ادبيات امنيتي بدل كردند. در واقع من دارم از يك نظام متكثر مافيايي حرف مي‌زنم، چيزي شبيه آن كه امبرتو اكو در مقاله‌اش در شماره‌ چهار فصل‌نامه‌ي «ارغنون» خيلي واضح توصيفش كرده است. اگر آن مطلب را نخوانده‌ايد حتما بخوانيد. مطمئنم شما نكته‌هاي بسياري در رد و نيز در تأييد آن مطلب در ذهن‌تان داريد.
اما اين‌ها كه ما مي‌شناسيم‌شان تنها عناصر بافت قدرت نيستند. در بافت متكثر قدرت نيز، درست مانند جامعه، گروه‌هايي هستند كه به حاشيه رانده‌اندشان و حالا سر بلند كرده‌اند و سهم خود را مي‌طلبند. بي‌دليل نيست كه اين گروه‌ها با رهبري احمدي‌نژاد صداي مردمي شده‌اند كه در حاشيه‌اند. هر دو در اين در حاشيه بودن شريك اند. آن حكايت مثنوي را كه يادتان هست؟ «آن حكيمي گفت ديدم در تكي/ مي‌دويدي زاغ با يك لك‌لكي/ اين عجب ديدم بجستم حالشان/ تا ز وجه مشترك يابم نشان/ ....حيران و دنگ/ چون بديدم هر دوان بودند لنگ».
اين گروه‌هاي به حاشيه قدرت رانده شده چندان ناشناس هم نيستند. سابقه‌ حجتيه‌اي مهدي چمران و حسن بيادي و مشايي و شيخ عطار و حضور پررنگ اين انجمن در دانشگاه علم و صنعت و تاثير رگه‌ كمونيسم‌ستيزشان بر افرادي چون احمدي‌نژاد گم نيست. همين رگه در زمان تسخير سفارت آمريكا در احمدي‌نژاد بود كه او را معتقد كرده بود خطر اصلي الحاد كمونيسم شوروي است نه امپرياليسم آمريكاي اهل كتاب و تا آخرين لحظه هم برش پاي مي‌فشرد. همين روحيه باعث شد تا تندروهاي آن روز «تحكيم» نتوانند تندروهاي «انجمن»‌زده را تحمل كنند و عملاً احمدي‌نژاد و سيدزاده را طرد كنند. [بنگريد به مقاله
«دفتر تحکيم وحدت» در ويکي پدياي فارسي- شهبازي]
همين روحيه است كه در تهران چند عضو شوراي شهر را به مجلس «عمركشان» مي‌كشاند و همين روحيه است كه سازمان فرهنگي و هنري شهرداري تهران را وامي‌دارد كه روز شهادت امام حسن عسكري را جشن آغاز ولايت امام زمان اعلام كند و تمام تهران را با تبليغ‌هاي سه متر در چهار متر بپوشاند و به روي خودش هم نياورد كه انگيزه اصلي‌اش بيش از به امامت رسيدن امام زمان، تقارن اين روز با روز مرگ عمر است. همين روحيه است كه سهرابي ‌نامي را وامي‌دارد كه نقشه مسير حركت امام زمان را ترسيم كند و از شهرداري خواهان چاپش در تيراژ وسيع جهت كمك به مؤمنين باشد...
اما انجمن حجتيه يكي از گروه‌هاي به حاشيه رانده است. در كنار اين‌ها سرداري هم هست كه در حيات امام خميني آن قدر خطا و فساد كرد كه او دستور داد به جايي تبعيدش كنند كه قلب خطر باشد شايد شهيد شود و حسنات قبلي‌اش از كف‌اش نرود. و دعاي خير امام هم كارساز نشد و اگر بدانيد الان در كدام مدرج و مرتبه هست يقين دست خود را به دندان خواهيد گرفت. اين سردار و اطرافيانش نيز ديگر دوست ندارند در حاشيه باشند. [منظور سردار محمدباقر ذوالقدر است. شهبازي]
در حوزه‌هاي ما كسي با دارودسته‌اش جا خوش كرده است كه در زمان امام جبهه رفتن شاگردانش را ممنوع كرده بود، در ابتداي رهبري آقاي خامنه‌اي در جمع دوستانش كتابي در حد مقدمات در دستش مي‌گرفت و مي‌گفت خامنه‌اي اگر توانست دو صفحه از اين متن را درست بخواند آن وقت بيايد و ادعاي فقاهت كند. همين آدم و اطرافيانش هستند كه حوزه قم را به شكل يك معبد مقدس براي تكريم و عبادت شخص و نفس استاد درآورده‌اند و گوش هر كه را كه جم بخورد چنان مي‌پيچانند كه آهش دودآلوده به فلك برسد. مگر يادتان رفته آن بدبخت را كه يك مصاحبه با «شرق» كرد و به چنان شكر خوردني واداشتندش كه گفت مطالب آن مصاحبه را شيطان به من القا كرده و من از روي استاد خجالت‌زده‌ام. و رفت و مثل سگ تيپا خورده بر در سراي استاد نشست تا بالاخره پذيرفتندش. و صد البته با دو صد شرط و بند.
من تعجب مي‌كنم و گمان مي‌كنم اين روزها خسته‌ايد، وگرنه شما با آن هوش درخشان و حسادت برانگيزتان با نگاهي كوتاه به آن فهرست اسامي حاميان روحاني احمدي‌نژاد مي‌توانستيد بفهميد كه اين‌ها كه‌اند و اهل كدام مشرب‌اند. و ببينيد آن پرورنده‌ها چه موجوداتي هستند و چقدر خطرناك‌اند كه در يك قلم از كارهاشان اين همه اسم‌هاي ژنريك فراهم كرده‌اند كه در روزهاي لازم در برابر يا با ياد اسم‌هاي اصلي علم كنند...
و پرتوان‌ترين و داناترين محصولات اين كارخانه عليل‌پرور كساني مثل عليرضا پناهيان‌اند كه در تهران با آن لحن لاتي‌شان عربده‌هاي «اي امام زمان ما رو از اين كفر و موسيقي خلاص كن» مي‌كشند و تا پاي‌شان به تورنتو مي‌رسد چنان مرعوب مي‌شوند كه از هر روشنفكري روشنفكرتر مي‌شوند و گفته‌هاشان خنده‌دار مي‌شود و مجبور مي‌شوند برادري خيالي براي خودشان بسازند و بگويند آن‌ها كه از قول من شنيده‌ايد حرف‌هاي برادر من است. تا جايي كه يكي آن ميان بلند شود و بگويد من خودم اين‌ها را در مهديه تهران از دهان خودت شنيده‌ام و خلاصه كار به جايي برسد كه لقب «حاج عليرضا مارمولك» بهش بدهند...
آن نسل كه در خودش موسي صدر و حكيم و محمدباقر صدر و حسن زاده آملي و جوادي آملي و بهشتي و مطهري و قدوسي و اشراقي داشت، كارش به اين‌جا كشيده است كه امروز شاهديم. نمي‌دانم چه طور مي‌توانيم دل به اين فضلاي قلابي كه دست بالا مثل مقتدا صدرند، خوش كنيم. دست كم من ترجيح مي‌دهم به اين ضريح كه كور مي‌كند و شفا نمي‌دهد دخيل نبندم.
حركت مافيايي تخريب احمدي‌نژاد را خوب ديديد، اما به حركت مافيايي تعزيز احمدي‌نژاد هم نگاه كنيد. ديده‌ايد بر ديوارها چه مي‌نويسند؟ «تا دولت كريمه يك يا حسين ديگر» و «مرگ بر اغنيا، درود بر احمدي‌نژاد.» اين فرمول تحريك احساسات طبقاتي و مذهبي مردم براي يك هدف فاسد سياسي نبايد براي من و شما ناآشنا باشد. «شاس» هميشه با همين دوز و كلك‌ها رأي مي‌آورد و خودش را سكان قايق طوفان‌زده اسرائيل مي‌كند. رونوشت‌ها شديدا برابر اصل است.
فكر مي‌كنم شما هم در باره تحليلم از «القاعده» با من موافق باشيد. ايران انقلاب كرد. خطر اسلام، به عنوان چيزي ناشناس و جدا از كمونيسم، اردوگاه استكبار را ترساند. مسلمان‌هاي عالم چشم به ايران دوختند. اين سلفي‌ها و وهابي‌ها را نيز آزرد. از اتحاد استكبار با اينان «القاعده» شكل گرفت و توانست با ژست‌هاي راديكال و ايجاد قطبي مقابل ايران پتانسيل جوان و جهادگر عالم اسلام را دور خود جمع كند و با چند حركت احمقانه مانند يازده سپتامبر به صفر برساند. اين‌ها نيز خودشان خوب مي‌دانند كه در سطح نخبگان پتانسيل‌شان صفر است، و براي يغماي پتانسيل مذهبي و عدالت‌جويانه مردم آمده‌اند. اين باعث مي‌شود كه چهار يا هشت سال ديگر «يك يا حسين ديگر» و «جنگ فقر و غنا»، كه از اصلي‌ترين پتانسيل‌هاي حركت امام خميني بود، به واژه‌هايي مشكوك با خاطره‌اي دوست‌نداشتني بدل شوند. يادتان نرود كه برنامه‌ريز اقتصادي اين حضرت دكتر خوش‌چهره است كه فرق اقتصاد خرد و كلان را نمي‌داند و مي‌كوشد براي اداره ايران برنامه‌اي بريزد كه دست بالا به درد اداره يك بقالي مي‌خورد. تقصيري هم ندارد. دكترايش برنامه‌ريزي شهري است و نه اقتصاد.
عليرغم فساد آشكار و گسترده صنعت نفت اين حقيقت است كه وزارت نفت در ايران تنها سازمان اداري است كه توانسته تجربه بوروكراتيك چند دهه‌ خود را نگه دارد و دچار گسست نشود. روا نمي‌بينم براي شما از ارزش اين تجربه‌ي مدون بگويم كه اولين بار شما بوديد كه ضررهاي گسست در تجربه بوروكراتيك را نشان من داديد. و واقعيت اين است كه اين‌ها نمي‌توانند از نيازهاي مالي‌شان در راه رسيدن به قدرت و از سفره گسترده‌ پرنعمت نفت صرف‌نظر كنند و در عين حال قول داده‌اند كه دست بر نفت بگذارند و كارها را بر مداري ديگر درآورند. تقدير كار از همين الان پيدا است. قراردادها همچون پيش و گاه ظالمانه‌تر خواهد بود. نام پورسانت‌گيرها عوض خواهد شد. عده‌اي هم به شخم زدن سيستم بازمانده از پيش مي‌افتند تا هم نشان بدهند كه دارند در نفت كارهايي كلان مي‌كنند و هم رد قراردادها را پاك كنند.
با شما موافقم كه جامعه ايران در شرايطي نيست كه بتوان درش را بست و دخترانش را از ريمل و شلوار پاچه كوتاه و روسري شل محروم كرد. اما اتفاقاً درست در همين شرايط است كه مي‌توان جمود و خشك‌انديشي را با ظاهري دل‌فريب حاكم كرد. بنا نهادن جامعه‌اي بيمار مانند مالزي يا اسرائيل در اين شرايط چندان سخت نيست و اتفاقاً با شرايط داخلي و خارجي و اقتصادي و گرايش‌هاي عقيدتي حضرات بستگي تام و تمام دارد. يقين دارم كه حق با شما است كه «دولت آينده مجبور است سلايق و علايق آحاد ملت و توده مردم را به حساب آورد.» و فكر مي‌كنم دقيقاً به همين دليل است كه از هم اكنون دارد زيركانه اين سلايق و علايق را به سوي حداقل‌هاي مبتذل و چندش‌آور سوق مي‌دهد. اين حرف‌ها حساب‌شده است كه «احمدي‌نژاد با مو و آستين كاري ندارد.» و نتيجه‌اش راضي كردن مردم است به اين كه از آزادي‌ها آزادي‌هاي تني و جنسي و از آزادي‌هاي تني و جنسي تنها مشروعات را بخواهند و احمدي‌نژاد هم همين‌ها را بهشان مرحمت كند. آن‌چه در اين ميان البته ناپديد خواهد شد آزادي بودن و انديشيدن و پي‌گرفتن و پژوهيدن و دانستن است. همان حق مغصوب شما و، اگر بي‌ادبي نباشد كه خود را كنار شما ببينم، همه ما كه با حروف و كلمه‌ها سر و كار داريم.
پيروزي احمدي‌نژاد همان صفر كردن پتانسيل‌ها و حاكم كردن بي‌لياقت‌ها و آغاز شكست جنبش محرومان و جنگ فقر و غنا خواهد بود. شما شرايط بر سر كار آمدن هيتلر در آلمان را خوب مي‌شناسيد. منظورم شرايط داخلي آلمان در آن زمان است. خوب مي‌دانيم كه سرخوردگي فرودستان و توطئه توطئه‌گراني كه هميشه توطئه مي‌كنند به رايش سوّم انجاميد. در آغاز رايش سوّم، مارتين هيدگر، متفكري كه من سخت دوستش دارم، و شجاعت، درايت و نگاه تيزش را هميشه مي‌ستايم با نگاهي به اين حركت محرومان نويد عصري نو در سايه‌ي موعودي كه دارد مي‌آيد را داد. چندان نگذشت كه او هم آنچه بايد مي‌ديد را ديد و آن‌چه مي‌توانست كند را كرد، و كار نازي‌ها با او به جايي كشيد كه كلاس‌هايش را بستند، كتاب‌هايش را از كتاب‌فروشي‌ها جمع كردند و سوزاندند، و به اردوگاه كار اجباري تبعيدش كردند. اما هنوز هم پس از گذشت اين همه سال، آدم‌هاي هرزه و بي‌مايه‌اي مثل كارل پاپر و دارودسته‌اش او را حامي نازيسم مي‌نامند و به او طعنه‌هاي زهرآگين مي‌زنند. اين چيزي است كه من را نگران مي‌كند. اين كه خود ببينيد اين كوتوله‌ها آن‌ها نبودند كه ما چشم انتظارشان بوديم و موعود نبودند و نشدند و ميل مردم به موعود را خبيثانه غارت كردند و مردم را از هر موعودي روي‌گردان...
و عجيب‌ترين چيز در نوشته شما. شما واقعاً از اين كه با ويران شدن ايران پيش‌بيني‌تان درست درآمده شاديد؟ گمان كنم سهو قلم است. اگر نه در شما هرگز چنين روحيه‌اي نديده‌ام و بارها خلافش را ديده‌ام. يقين دارم كه شاد نيستيد. تنها اميدواريد. اميدوار به همين موعودهاي كوتاه‌قد پرمدعا.»
6- در مواردي، ريشه شناسي نام‌ها مي‌تواند منشاء قومي و نژادي افراد را روشن کند. به اين دليل، تغيير «نام» در شناسنامه‌، به منظور از ميان بردن پيشينه فوق، در سال‌هاي پس از انقلاب رواج فراوان يافت. براي مثال، مي‌توان «بنيامين» (بن + يامين= نام يکي از قبايل بني‌اسرائيل) را به «يامين‌پور» تغيير داد. (مانند نام وحيد يامين‌پور از بنيانگذاران وبگاه افراطي «رجانيوز» و مجري مصاحبه‌هاي مهم سياسي شبکه اوّل سيما در دوره انتخابات.) اسامي چون «بنيامين» و «اسرائيل» و «يهودا» کاملاً يهودي است و متفاوت است با اسامي قرآني، مانند ابراهيم و اسحاق و يعقوب، که در ميان مسلمانان رواج دارد. اسامي اماکن نيز مي‌تواند در مواردي روشنگر باشد. براي نمونه، توجه کنيم به اسامي «مشا» و «گلعاد» در دماوند. ريشه نام «گلعاد» دماوند ربطي به «گيل» و «گيلان» ندارد؛ همان گلعاد (عبري) يا جلعاد (عربي) در فلسطين است.
7- به دليل آشنايي با اين‌گونه پيوندهاي عجيب، در يادداشت 28 بهمن 1387 از «فرقه خُشنوم» و اعتقاد ايشان به ظهور مهدي (عج) از کوه دماوند سخن گفتم. آن‌چه نوشتم، با عملکرد مشايي و ارتباطات ويژه او با «استاد غيبي 400 ساله»اش منطبق است. اين استاد غيبي «پارسي» است. در هند، به زرتشتيان ساکن اين سرزمين «پارسي» مي‌گويند. اليگارشي زرسالار پارسي (زرتشتي) هند همان است که «فرقه خُشنوم» را، که مکان مقدس ايشان دماوند است، پديد آورد. نوشتم:
«برخلاف باور اساطيري ايرانيان، که دماوند را محبس و در نهايت محل خروج ضحاک («دجال» اسلامي يا «لوسيفر» غربي= نيروي شر و تاريکي) در آخرالزمان مي‌دانند، از ديدگاه تئوسوفيست‌ها و نحله‌هاي رازآميز ماسوني دماوند مأمن و مخفيگاه «استادان نور» و محل خروج «موعود» و «منجي» ايشان است. از اينرو، دماوند در باورهاي ماسوني- يهودي جايگاهي مقدس و برجسته دارد.
بهرام‌شاه نائوروجي شروف (بهرام‌شاه نوروزجي صراف)، تئوسوفيست نامدار پارسي (زرتشتي) هند، مدعي است که از هيجده سالگي (1876) سير و سياحت خود را آغاز کرد و در مرز هند و افغانستان تصادفاً با گروهي از «زرتشتيان مخفي» آشنا شد که با نام فرقه صوفي «صاحبدلان» فعاليت مي‌کردند. رهبر فرقه از بهرام‌شاه دعوت کرد که با آنان به مخفيگاه‌شان، غاري در کوه دماوند، رود. بهرام‌شاه با ايشان به ايران و به دماوند رفت، سه سال با آنان در غارشان زندگي کرد، «علم خُشنوم» را از ايشان فرا گرفت، «اسرار» را آموخت، صاحب «کرامت» شد و حتي قدرت حافظه‌اش به طرزي شگفت افزايش يافت. او به بمبئي باز گشت و در اوايل سده بيستم «دعوت» خود را علني کرد. خورشيدجي کاما و جيوانجي مودي، سرشناس‌ترين ماسون‌هاي هند که هر دو پارسي بودند، از او حمايت مي‌کردند. بر مبناي آموزه‌هاي بهرام‌شاه در سال 1910 در بمبئي «انستيتوي علم خُشنوم» تأسيس شد. در اين انستيتو چهره‌هاي نامداري آموزش ديدند که در تحولات هند و ايران مؤثر بودند: فيروز و دينشاه شاپورجي ماساني، فرامرز و جهانگير سهرابجي چيني‌والا، کاماجي کاما، جمشيدجي شروف، فيروزشاه شروف، م. ايراني و ديگران.
طبق آموزه‌هاي «خُشنوم»، به‌رغم اين‌که بهرام‌شاه از «استادان» خود، فرقه «صاحبدلان» دماوند، جدا شد ولي اين «استادان غيبي» هماره به شکلي مرموز بر او ظاهر مي‌شدند و راهنمايي‌اش مي‌کردند. «فرقه صاحبدلان» مرکب از 72 تن پيروان «دين بهي» است که پس از حمله اعراب و سقوط دولت ساساني در غاري در دماوند پنهان شدند. آنان تا به امروز زنده‌اند. اين غاري ويژه است که در گذشته دور با همين هدف ساخته شد و بيگانگان را به آن راهي نيست. طبق اين باورها، بهرام‌شاه ورجاوند، که هر از چند در قالب انسان به زمين بازمي‌گردد، در يکي از «بازگشت»هايش در وجود يک نظامي بلندپايه ايراني زاده مي‌شود و رئيس فرقه مخفي دماوند را از مرگ مي‌رهاند.
اين‌گونه باورهاي رازگونه به ظاهر مهمل، ولي معنادار، را مأموران اطلاعاتي بريتانيا نيز رواج مي‌دادند. کلنل سِر رابرت يانگهزبند، که در سال 1877 ژنرال شد، در خاطراتش مدعي است: روزي در کوه دماوند شکار مي‌کرد، به‌ناگاه دري مخفي يافت، به درون غاري رفت، از سوي «صاحبدلان» مورد پذيرايي قرار گرفت، عصر به خانه باز گشت، فردا و روزهاي بعد به جستجو پرداخت ولي هيچ نشاني از آن غار نيافت.» (عبدالله شهبازي، «دماوند و فرقه‌هاي رازآميز، 28 بهمن 1387)
[18]
8- طريقت رازآميز تئوسوفي را کلنل هنري الکات آمريکايي، نماينده ويژه هايس رئيس‌جمهور وقت آمريکا در هند، و هلنا بلاواتسکي، زني روس‌تبار، در 1875 پديد آوردند. اعقاب کلنل الکات از بنيانگذاران کمپاني هند شرقي هلند بودند و مي‌دانيم اين کمپاني را زرسالاران يهودي ساکن بندر آمستردام در سال 1602 ميلادي تأسيس کردند. طريقت تئوسوفي در هند گسترش فراوان يافت و در انقلاب مشروطه ايران، از طريق سازمان ماسوني «بيداري ايران»، تأثيرات ژرف بر جاي نهاد. پس از الکات و بلاواتسکي، آني بزانت رهبري طريقت تئوسوفي را به دست گرفت. اين زن به خاندان وود تعلق دارد که از مهم‌ترين خاندان‌هاي اليگارشي مستعمراتي بريتانياست. بزانت نام خانوادگي شوهر اوست. سِر جان پيج وود عموي اني بزانت است و فيلد مارشال سِر هنري وود، از فرماندهان ارتش هند بريتانيا و از سرکوبگران انقلاب بزرگ هندوستان (1857- 1858) پسرعموي او. بلاواتسکي و بزانت از معدود زناني هستند که دو لژ ماسوني به‌نام ايشان ايجاد شده. در بمبئي و غرب هند، زرسالاران پارسي (زرتشتي) طريقت تئوسوفي را توسعه دادند. خورشيدجي کاما و جيوانجي مودي، دو پارسي نامدار که از سرشناس‌ترين ماسون‌هاي هند و جهان به‌شمار مي‌روند، از دوستان کلنل هنري الکات و مادام بلاواتسکي، بنيانگذاران فرقه تئوسوفي، بودند. در نيمه اوّل سده بيستم ميلادي، حسين کاظم‌زاده ايرانشهر، که به فرقه بهائي تعلق داشت، مروج سرشناس تئوسوفيسم بود. او در سال 1919 به همراه ابراهيم پورداوود، که به زرتشتي‌گري گرايش داشت، مجله ايرانشهر را در برلين بنيان نهاد.
تئوسوفيسم «مادر» فرقه‌هاي رازآميز، از جمله «فرقه خُشنوم»، است. «صاحبان کرامت» و «اوليايي» مانند مهربابا، که او نيز زرتشتي بود و در ايران پيرواني يافت، در اين بستر زاده شدند. يکي از اين مهديان دروغين کريشنا مورتي است. او کودکي هندي بود که خانم بزانت پرورش‌اش داد و سپس مدعي شد روح مسيح در جسم او رجعت کرده است. ويوکاناندا، مدعي ديگر، نيز از همين بستر سر برآورد.
آرم انجمن تئوسوفي که در آن پيوندهاي نمادهاي بعدي نازيسم و صهونيسم آميخته است. (مجله «تئوسوفيست»، شماره 11 ژانويه 1911)
9- نازيسم نيز در طريقت رازآميز تئوسوفيسم ريشه دارد. سال‌ها پيش، در مقاله «سعيد امامي و دوستان نئونازي او»، در اين باره سخن گفته ‎ام. [
19، 20] اخيراً فردي به‌نام بيژن نيابتي، با بهره‌گيري از منابع متعدد آلماني، اطلاعاتي درباره ريشه‌هاي رازآميز نازيسم و پيوند آن با طريقت تئوسوفي و انجمن تول گرد آورده که با نام «جنگ جهاني چهارم» در اينترنت منتشر شده. بيژن نيابتي را اقتباس‌گر، نه محقق، مي‌دانم و استنتاج‌هاي سياسي او مورد تأييدم نيست؛ معهذا اطلاعات غني موجود در کتابش، به دليل فقر منابع فارسي در اين زمينه، بسيار مفيد است.
در بهمن 1378 درباره ريشه‌هاي مشترک «يهودي‌ستيزي» (آنتي‌سميتيسم) و «نازيسم» چنين نوشتم:
«موجي که بر بنياد عوامل اجتماعي و سياسي و فرهنگي عديده در آلمان گسترش يافت، پديده‌اي به‌نام آنتي‌سميتيسم را آفريد و سرانجام به تأسيس حزب نازي و صعود آدولف هيتلر انجاميد، به‌شکلي عجيب با زرسالاران يهودي و سازمان اطلاعاتي بريتانيا پيوند دارد. اين پيوند تا بدان حد مستند و عميق است که مي‌توان موج فوق را يک حرکت سازمان‌يافته تبليغاتي- فرهنگي براي ايجاد توّهم در فرهنگ سياسي جهان و پنهان کردن واقعيت‌هاي عيني و ملموس و قابل شناخت و سنجش و سوق دادن افکار عمومي به سوي اشباح و موهومات دست‌نيافتني و ناشناختني دانست. اين موج را حکمرانان و کانون‌هاي زرسالار آلمان برانگيختند، کادت‌ها (دانشجويان مدارس نظامي آلمان) استخوان‌بندي آن را تشکيل مي‌دادند و بستر اجتماعي رشد و بالش آن عقب‌مانده‌ترين و عوام‌ترين بخش‌هاي توده مردم آلمان بود. اين موجي بود در ماهيت خود عليه جنبش انقلابي آلمان و رشد ناسيوناليسم مهاجم در عرصه فرهنگ و سياست و نظامي‌گري در عرصه اقتصاد را به‌دنبال داشت. يکي از نخستين کانون‌هاي اشاعه آنتي‌سميتيسم در آلمان حزب سوسيال مسيحي کارگري آلمان بود که در سال 1878 به‌وسيله آدولف استوکر با هدف مبارزه با جنبش انقلابي آلمان و جلوگيري از گسترش آن در ميان کارگران و با حمايت کانون‌هاي زرسالار دنياي غرب، از جمله شبکه معيني از زرسالاران يهودي، تأسيس شد. اين حزب از تبليغات ضديهودي به عنوان تاکتيک براي نفوذ در ميان توده‌هاي کارگري آلمان بهره مي‌جست. بدينسان، در دهه‌هاي 1880 و 1890 انجمن‌هاي ضديهودي در آلمان مانند قارچ روئيدند و با برخورداري از پشتوانه‌هاي مالي کلان و مرموز و ناشناخته در انتخابات سال 1893 مجلس آلمان (رايشتاک) 250 هزار رأي و 16 نماينده به دست آوردند.
ويلهلم دوم، امپراتور آلمان، از سردمداران و مروجان اين موج آنتي سميتيسم بود. عجيب اينجاست که ويلهلم دوست صميمي سِر ارنست کاسل، زرسالار نامدار يهودي انگليس، بود و کاسل در عين حال نزديک‌ترين دوست ادوارد هفتم، پادشاه انگليس، و ساير اعضاي خاندان سلطنتي انگليس نيز به‌شمار مي‌رفت تا بدانجا که بعدها نوه و وارث او، به‌نام ادوينا اشلي، با لرد مونت‌باتن برمه، نوه ملکه ويکتوريا و دايي ملکه اليزابت دوم، ازدواج کرد. کاسل و لرد ناتانيل روچيلد بنيانگذاران و مالکان اصلي مجتمع نظامي ويکرز- آرمسترانگ بودند که در دوران جنگ اوّل جهاني به‌عنوان مُعظَم‌ترين و پيشرفته‌ترين مجتمع تسليحاتي جهان شناخته مي‌شد و فعاليت آن تا به امروز، به‌عنوان قلب صنايع نظامي انگليس، تداوم دارد...
اين موج آريايي‌گرايانه و آنتي‌سميتيستي را برخي از اعضاي خاندان چمبرلين انگلستان دامن زدند که از ديرباز، از سده شانزدهم ميلادي و دوران همکاري با کمپاني ماجراجويان تجاري لندن و کمپاني مسکوي، نزديکترين روابط را با اليگارشي يهودي اروپا داشتند... هوستن چمبرلين، برادرزاده فيلدمارشال نويل چمبرلين، ... در سال 1898 کتابي با عنوان «بنياد سده نوزدهم» منتشر کرد که در آن تاريخ معاصر اروپا را به‌عنوان عرصه تعارض دو نژاد «آريايي» و «سامي» ترسيم مي‌کرد...
با پشتوانه سرمايه‌هاي مشکوک و ناشناخته، صدها هزار نسخه از کتاب چمبرلين در سراسر اروپا توزيع شد و بر فرهنگ آلماني تأثيرات عميق بر جاي نهاد و پايه‌هاي فکري ناسيوناليسم مهاجم آلمان را استوار ساخت. قيصر ويلهلم شخصاً اين کتاب را براي فرزندانش مي‌خواند و همو بود که دستور داد اين کتاب در دانشگاه افسري آلمان تدريس شود. اين سرآغاز موجي است که بشريت را به سوي اوّلين و عظيم‌ترين جنگ جهاني سوق داد و در عين حال پايه‌هاي جرياني را بنا نهاد که دوّمين جنگ جهاني را، در مقياسي بس مدهش‌تر از اولي، آفريد...
رابطه هيتلر جوان با والتر اشتين نيز از مواردي است که مورد توجه محققين قرار گرفته است. والتر اشتين، مقارن با دوران جواني هيتلر و اقامت او در وين، يک فراماسون فعال مدعي ارتباط با موجودات فراطبيعي در وين بود و سازمان ماسوني پنهاني را بنيان نهاد که به ترويج عقايد رازورانه، آريايي‌گرايانه و تئوسوفيستي اشتغال داشت. هيتلر جوان به سازمان ماسوني اشتين پيوست و از نظر فکري به‌شدت از آن تأثير گرفت. والتر اشتين بعدها، با نام دکتر اشتين، کتاب‌هاي متعددي درباره «رازوري آريايي» نوشت و نوعي آئين شيطان‌پرستانه را تبليغ مي‌کرد. در سال‌هاي جنگ دوّم جهاني، دکتر اشتين در انگلستان اقامت داشت و در اين زمان مشاور شخصي سِر وينستون چرچيل و عضو سرويس اطلاعاتي بريتانيا بود.
در اواخر سده نوزدهم سازمان پنهاني و مرموزي به‌نام طريقت طلوع طلايي در انگلستان پديد شد که داراي پنج لژ در فرانسه و آلمان نيز بود. يکي از رهبران اين طريقت به‌نام ساموئل ليدل ماترز در سال 1892، با اقتباس از نظريات کلنل اُلکات و ساير رهبران تئوسوفيسم، وجود استادان غيبي را اعلام کرد که در لژ برادري سفيد مأوا دارند و امور جهان را هدايت و اداره مي‌کنند. ماترز از هواداران سفت و سخت هيتلر و حزب نازي در انگلستان بود.
فرقه مشکوک ديگري که در پيدايش نازيسم آلمان تأثير داشت و به‌طور مستقيم با تئوسوفيسم مرتبط بود، انجمن تول است که در سال 1912 تأسيس شد و مرکز آن در مونيخ قرار داشت. بنيانگذار اين سازمان فردي است که با عنوان اشرافي کنت هنريش فن سباتندروف شهرت داشت و نام اصلي‌اش رودلف گلوئر بود. او در اوايل سده نوزدهم در استانبول (عثماني) اقامت داشت و تاجري ثروتمند به‌شمار مي‌رفت. وي پس از بازگشت به آلمان، انديشه تول، سرزمين مرموز و افسانه‌اي آريايي‌هاي باستان، را از کتاب آموزه سرّي مادام بلاواتسکي، از بنيانگذاران تئوسوفيسم، به وام گرفت، سازمان خود به نام انجمن تول را برپا کرد و هدف خويش را سروري نژاد برتر اعلام داشت. وي به جذب اعضاي خاندان‌هاي اشرافي و ثروتمندان و کارخانه‌داران آلماني به اين انجمن پرداخت و با اوج‌گيري جنبش انقلابي در آلمان، و به‌ويژه قيام خونين کارگران باواريا، يک شبکه تروريستي به رياست فردي به‌نام ديتريش اکارت ايجاد کرد که يکي از اقدامات آن قتل وحشيانه کورت ايزنر، رئيس‌جمهور باواريا، بود. طي سال‌هاي 1919- 1923 اين سازمان به 300 فقره عمليات تروريستي دست زد. در ميان اعضاي انجمن تول نام بلندپايگاني چون فرانتس گورتنر (وزير دادگستري باواريا)، پوهنر (رئيس پليس مونيخ)، و ويلهلم فريک (معاون يوهنر) ديده مي‌شود. بعدها، در دولت هيتلر، فريک وزير کشور و گورتنر وزير دادگستري آلمان شدند. مورخين انجمن تول را قدرتمندترين سازمان پنهاني آلمان در دوران صعود فاشيسم مي‌دانند. يکي از اعضاي اين انجمن، رودلف هس بود. فردي به‌نام پروفسور هوسهوفر به‌عنوان نظريه‌پرداز انجمن تول شناخته مي‌شد. هوسهوفر از طريق هس با هيتلر آشنا شد و تعاليم او دستمايه اصلي هيتلر در نگارش کتاب زندگي من قرار گرفت.
صعود هيتلر در هرم سياسي آلمان بر بنيادهاي رازورانه تئوسوفيست نيز استوار بود. براي نمونه، بيوه فيلدمارشال فن مولتکه، فرمانده نظامي آلمان در دوران قيصر و از دوستان هوستن چمبرلين (فيلد مارشال فن مولتکه يک ماسون بلندپايه نيز بود)، اعلام کرد که با <روح همسر فقيدش> تماس گرفته و وي اعلام کرده که رهبر آينده آلمان هيتلر خواهد بود. اين پيشگويي بر توده‌هاي عوام و جاهل آلمان تأثير فراوان داشت.
زماني که هيتلر از سوي ضداطلاعات ارتش آلمان مأمور شد تا به حزب کارگري آلمان بپيوندد، چهل نفر از اعضاي انجمن تول، با هدايت ديتريش اکارت، براي حمايت از او به عضويت اين حزب درآمدند. اکارت در زمان مرگ، در سال 1923، به اعضاي انجمن تول وصيت کرد که از هيتلر تبعيت کنند زيرا وي با استادان غيبي در ارتباط است...
نقش سازمان اطلاعاتي بريتانيا (اينتليجنس سرويس) و شبکه پنهان زرسالاران يهودي در صعود نازيسم در آلمان را از طريق عمليات مرموز ايگناس تربيش لينکلن نيز مي‌توان پيگيري کرد. تربيش لينکلن، که به يک خانواده ثروتمند يهودي ساکن مجارستان تعلق داشت، به‌عنوان يکي از مأموران اطلاعاتي و توطئه‌گران بزرگ و افسانه‌اي نيمه اوّل سده بيستم ميلادي شهرت فراوان دارد... [او] از اوايل سال 1919 به‌طور کامل در آلمان مستقر شد و در عمليات خرابکارانه و توطئه‌هاي گروه‌هاي افراطي فاشيستي نقش فعالي به‌دست گرفت. در اين دوران، او يکي از عوامل اصلي پس پرده در سازماندهي و تحرکات گروه‌هاي اوباش موسوم به لشکر آزاد بود که از درون آن حزب نازي زائيده شد. يکي از اقدامات اين گروه قتل فجيع رزا لوکزامبورگ و کارل ليبکنخت است... در 24 ژوئن 1922 نيز والتر راتنو، وزير خارجه آلمان که سياست‌هاي وي مطلوب مافياي صهيونيستي انگليس نبود، به‌دست يکي از اعضاي لشکر آزاد به قتل رسيد... [والتر راتنو يهودي بود و پدر وي (اميل راتنو) بنيانگذار کمپاني معروف AEG است. لوکزامبورگ و ليبکنخت نيز يهودي بودند.] در همين زمان بود که فعاليت سياسي هيتلر آغاز شد و وي به عنوان مأمور مخفي سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه با برخي رهبران افراطي نظامي چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسيس کرد؛ همان گروهي که سپس به حزب ناسيونال سوسياليست کارگري آلمان (نازي) بدل شد. در نوامبر 1923 ژنرال لودندروف و هيتلر کودتاي نافرجامي را ترتيب دادند که به کودتاي مونيخ معروف است. امروزه مورخين مي‌دانند که يکي از گردانندگان طرح‌هاي متعدد کودتايي ژنرال لودندروف و هيتلر همان آقاي تربيش لينکلن بود. تربيش لينکلن بعدها در بندر شانگهاي مستقر شد، نام چيني چائو کونگ را بر خود نهاد، سر خود را تراشيد و 12 ستاره کوچک بر پوست جمجمه‌اش داغ زد، به‌عنوان راهب بودائي صومعه‌اي به راه انداخت و گروهي مريد وفادار در پيرامون خويش گرد آورد. با آغاز جنگ دوّم جهاني، چاپو کونگ، يا همان آقاي تربيش لينکلن، با سرکنسول آلمان در شانگهاي تماس گرفت و خواستار ملاقات با هيتلر شد تا «قدرت ماوراء‌طبيعي» خود را در خدمت او قرار دهد. از سرنوشت اين پيشنهاد اطلاعي نداريم.»
[21]
ايگناس تربيش لينکلن يهودي مجار و مأمور نامدار اطلاعاتي بريتانيادر اين تصوير با نام چيني «چائو کونگ» رهبر يک فرقه بودايي است و به جاي يکي 12 داغ بر پيشاني دارد!
10- در چارچوب تحليل فوق، مي‌توان معناي «جنجال هولوکاست» احمدي‌نژاد را فهميد و محمدعلي رامين، نظريه‌پرداز اين هياهو، را شناخت. در چارچوب اين تحليل، عجيب نيست که رامين، فردي فاقد هر گونه سابقه علمي در زمينه صهيونيسم‌پژوهي و يهودشناسي، فردي فاقد شهرت يا مقام و منصب سياسي، به دليل درج مصاحبه‌اش در روزنامه «وال‌استريت ژورنال»، ارگان بانکداران نيويورک، به‌ناگاه شهرت جهاني مي‌يابد، کنفرانس هولوکاست به‌پا مي‌کند و به «تئوريسين دولت احمدي‌نژاد» در اين حوزه بدل مي‌شود. اين فرد در زمان اقامت در آلمان منادي افراطي «سني‌ستيزي» در ميان ايرانيان و ساير شيعيان مقيم آلمان بود. اين رويه، يعني ايجاد خصومت ميان مسلمانان آلمان که اکثريت‌شان اهل سنت‌اند، قطعاً به سود اسلام و مسلمين نبود. پس، عجيب نيست اگر در کوران حوادث اخير رامين را از حاميان سرسخت انتصاب مشايي به عنوان معاون اوّل رئيس‌جمهور بيابيم. (محمدعلي رامين دبيرکل بنياد جهاني بررسي هولوکاست، «فضاسازي عليه مشايي منطقي نيست»، خبرانلاين، 1 مرداد 1388)
[22]
11- عليرضا زاکاني از «رفت‌وآمدهاي مشکوک» مشايي به خارج از کشور و ارتباط او با جک استراو، وزير خارجه پيشين بريتانيا، سخن گفته. اين رابطه بايد مورد بررسي دقيق قرار گيرد و به‌ويژه به دو نمايشگاه در لندن توجه شود که با انتقال گنجينه منحصربه‌فرد بخش مهمي از آثار موجود در موزه‌هاي ايران، متعلق به ادوار هخامنشي و صفوي، برگزار شد. حضور جک استراو در نمايشگاه اوّل، دوره هخامنشي، موجه است زيرا در آن زمان وزير امور خارجه بريتانيا بود. ولي چرا او در مراسم گشايش نمايشگاه آثار دوره صفوي نيز حضور يافت در حالي‌که اينک وزير دادگستري بود؟ آيا اين حضور نامتعارف بيانگر رابطه‌اي فراتر از رابطه رسمي دولتي نيست؟ پس، اين سخن را بايد به جدّ گرفت:
«از ديدگاه من، و قطعاً بسيار کسان که با اين حوزه آشنايي دارند، بخشي از آن‌چه به ايران بازگشته، ارزشمندترين بخش آن، «بدل» است نه اصل. با توجه به توضيحات فوق، ضرور است شخصيت‌ها و نهادهاي فرهنگي علاقمند به ميراث تاريخي ايران کميته‌اي بي‌طرف و غيردولتي تشکيل دهند و توسط کارشناسان صالح و خوش‌نام داخلي و خارجي اين اشياء را مورد بررسي قرار دهند تا شبهه سرقت و تعويض آن‌ها مرتفع شود.» (عبدالله شهبازي، «ميراث فرهنگي ايران و کارنامه اسفنديار رحيم مشايي»)
[23]
12- اينک وجدانم آرام است زيرا تا حدودي از يادداشت‌هاي پيشين خود «رمزگشايي» کردم. پيش‌تر به تلويح مي‌نوشتم و اينک به صراحت. اکنون بخشي از خوانندگان کتاب‌هايم علت مخالفت سرسختانه‌ام را با تداوم رياست‌جمهوري احمدي‌نژاد درمي‌يابند؛ همانان که اندکي پيش به سختي از من گله‌مند بودند و اکنون خود واقعيت را، با تجربه خويش، دريافته‌اند. در کوران انتخابات، و در اوج هيجاني که بخشي از نسل جوان اصول‌گرا را، با تعصبي غيرقابل وصف به‌سود احمدي‌نژاد، فراگرفته بود، نوشتم:
«به خداوندي خدا، ميرحسين موسوي رئيس‌جمهوري بهتر براي اين نظام است؛ پاسداري امين‌تر براي ميراث امام راحل و قانون اساسي است. احمدي‌نژاد قابل اعتماد نيست. او معلوم نيست فردا با قانون اساسي و ايران اسلامي چه مي‌کند. اگر امروز آيت‌الله هاشمي رفسنجاني و مهندس ميرحسين موسوي را از ميدان به در کند، فردا معلوم نيست با ديگران چه خواهد کرد. من تاريخ خوانده‌ام و شما نيز خوانده‌ايد. به تاريخ آلمان دهه 1930 رجوع کنيد و ببينيد گام به گام چه رخ داد.. » (عبدالله شهبازي، نامه به برادرم آقاي حدادعادل، 28
خرداد 1388)