۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

ای امام دجالان! بزن! بزن! که داری خوب می زنی


خدایا، این چه غوغایی است که در غروب و قحطی عقل، روان و ذهن مرا به تکاپوی رنج‌کامگی گم‌گشتگانی می پراکنی که حکومتیان، مستعمدانه آنان را به مدار فراموشی در انداخته اند؟ و مرا بر آن داشته ای تا به برآوردن یک یک این زندگان فرو مرده، دست ببرم؟ چرا شراره های درون مرا در این زوالستان اقلیم، به گلوگاه آتشفشان تباهی می رانی؟ و از من گدازه های فولاد سوز مطالبه می کنی؟ چرا مرا به نوشتن فرمان می فرمایی؟ و جمعه مرا چرا به تبارشناسی عاملان شعبده از یک سوی، و از دیگر سوی، به غبار روبی از شکل و شمایل شاکله ای که نامش را«عشق» گذارده ای، بر می کشانی؟ خدایا، خوبان تو از توصیف قلم من مستغنی اند. آنان را به پروردگاری چون تو، وصف کننده است: « والصبح اذا تنفس» تنها توان و توش من به این است که در اکبریت و بزرگی تو، با تو هم عقیده باشم. و نیز بر این باور باشم که فهم بزرگی تو، با کندوکاو و توقف در اسماء و صفات تو، ممکن نیست. ما با تماشای یک گل، یک حشره، یک لبخند، یک شهاب، بهتر به بزرگی تو راه می بریم.
خدایا، قدم رنجه کن و به تماشای یک قطره اشک بیا. قطره اشکی که در خود، غریوستانی پنهان دارد. و طوفانی به قامت نوح. و اکسیری به حیات بخشی خضر. و مجتبایی به غلظت محمد. و عدالتی به قلم علی. و جام زهری به زیبایی حسن. و مظلومیتی از جنس حسین. و عفافی از تار موی فاطمه. خدایا با من به تماشای یک مظلوم بیا که ” آه ” اش، ظاهراً، باطن ارکان آفرینش تو را می لرزاند. با من به تماشای ”عبدالله مؤمنی” بیا که این روزها، در بند ۳۵۰ زندان اوین زندانی است. اطمینان دارم با من هم عقیده ای که جمال بعضی از بهشتیان تو را می شود در همین دنیا تماشا کرد. مردمانی که فزونی جمعیتشان بسیار قلیل است، اما همین قلّت شان، ابر رحمتی است بر سر کثیری دیگر. خدایا بیا به تماشای بهشت تو در همین دنیا برویم. با مردم، و پشت در خانه استیجاری عبدالله مؤمنی به صف بایستیم. به همسر و فرزندان عبدالله سری بزنیم. در همان خانه ای که بوی عبدالله را به حافظه اش سپرده. خدایا به من بگو چرا امروز مرا با یاد عبدالله آمیختی؟ خود بگویم؟ شاید به این دلیل که جراحت غربت این مرد بی نشان، آسمان عاطفه تو را نیز مجروح ساخته است. تو، در عین حال که خدای فهم، و خدای درک، و خدای عقلی، خدای عاطفه نیز هستی. خدایی که از سوز بندگان غریب و دور افتاده اش می گدازد.
خرداد ماه ۸۹ بود که عبدالله را در بهداری عتیقه‌ی بند هفت زندان اوین دیدم. مکانی که برای درک تمیزی و بهداشت، باید از هر کجای کره زمین به سمت او شتاب کرد. همان جا بود که قریب به بیست دقیقه از لبخند او، از فهم او، از نجابت او، از درستی او، و از مردانگی او ارتزاق کردم. خدایا تو شاهدی که من به توصیف ذره ای از بزرگی عبدالله دست برده ام. شأن و بزرگواری او، در پیشگاه تو، قطعاً آشکارتر و بلند مرتبه تر است. عبدالله را مردی دیدم که از آسمان تو ای خدا، هیچ نمی خواهد الا باران. آن هم نه برای خود، که برای مردمان تشنه کامی که زبان درخواستشان به لکنت افتاده و شهامت واخواهی حق خود را ندارند، و عبدالله به نمایندگی از آنان، به دامگاه زندان رفته، و در آنجا به سلاخی ناسزاگویان درافتاده است. خدایا، عبدالله، این جوان بی نشان لرستانی را تو برکشیدی و بر چهار ستون فهم امثال من استوار ساختی. وگرنه من از کجا می دانستم که نوجوان چهارده ساله ما، آنگاه که در شهامت برادر جوانش اشک می ریخت، در هجده سالگی با همسر همو، که ده سال از او بزرگتر بود، ازدواج می کند و فرزند برادر را در آغوش می کشد و بی پدری را از ذهن او می زداید؟
خدایا، من از بزرگان امنیتی و قضایی خودمان می پرسم: چه شد که از ادامه ضرب و شتم عبدالله خسته شدید؟ او را بزنید. همچنان که زدید. با مشت و لگد. با کابل. یک نفره. و چند نفره. بله، او را بزنید و ناموسش را با تلخ ترین واژه هایی که بلدید، و با ناسزاهایی که مهارتش را دارید، دهان به دهان کنید. همچنان که ناگفته ای از چنته‌ی فحش های خود باقی نگذاردید. مجدداً سرش را در سطل مستراح سلول بازجویی فرو برید. او را به فروبردن چوبی که نجاران از به ‌در آوردنش عاجز بمانند، تهدید و تحقیر کنید. شما را به خدا اجازه ندهید نعره‌ی بازجوها، آنگاه که عبدالله را وحشیانه می زنند و فحشش می دهند، یکدم به خاموشی گراید. مردم ما به این موسیقی محتاج اند. موسیقی قدرت نوازی که با نعره و فحش و ضجّه آمیخته است. خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان پیشنهاد کنم: همچنان که عبدالله مومنی را می زنید و مادر و همسرش را به لجن ترین واژه ها می آلایید، از او بپرسید: عبدالله ، فلان کارخانه بی صاحب را چگونه با نصف پول اجناسی که در انبار داشت به صورت صوری خریدی و بالا کشیدی؟


و بپرسید: ای عبدالله مومنی، ثروت تریلیاردی تو، ارتباطی به برادری و نسبت تو با بزرگان بازار که ندارد؟ و بپرسید: ای عبدالله فلک زده، چرا از بستگان نزدیک رییس جمهور ما نشدی تا با واردات کامیون های مرگ، و با کشتن صدها نفر از مردم بی نوا، هیچ قانونی، و هیچ مجری قانونی به ابروی بالای چشم تو اشاره نکند؟
خدایا، می خواهم به بزرگان امنیتی و قضایی خودمان بگویم: تا می توانید عبدالله را لجن مال کنید و خوب مشت و مالش بدهید. آنگاه که از نفس افتاد، از زیر زبانش این نکته ها را به‌در آورید که در واردات شکر و اتومبیل و دارو و موز وفروش مخفیانه نفت، چه بساطی به راه انداخته و چه اندوخته هایی از واردات ال.جی و سامسونگ برای خود پرداخته است؟


با لگد و مشت و کله به شکم و صورت او بکوبید که: چرا در جایی که بزرگان، همگان مردم را به ضرب جهل و خرافه خواب می کنند، تو باید مردمان را به بیداری و احقاق حق خود فرا بخوانی؟
خدایا مردان امنیتی ما، در زدن عبدالله مومنی روی ساواک را سفید کرده اند. مادر او را که مادر شهید، و همسر او راکه همسر شهید است، با کثیف ترین الفاظی که شایسته هیچ تنابنده ای مباد، ناسزا گفتند. تا او، به کاری که نکرده بود،اعتراف کند. خدایا تو کجا بودی آنگاه که عبدالله زیر ضربات مشت و لگد و کابل بازجو ها بیهوش می شد؟ و ناموسش به تاراج الفاظ لجنی شعبان بی مخ های امنیتی می رفت؟ مگر نه اینکه تو غیوری؟ و نسبت به بندگان خویش غیرتمندی؟ تو ای خدا، آن روز که بازجوها، همسر سعید امامی را با آن الفاظ سخیف، به تنگنای پاکدامنی در می انداختند، کجا بودی؟ می دانم که همانجا بودی و های‌های می گریستی. هم به خاطر مظلومیتی که پناهی جز تو نداشته و ندارند، و هم به خاطر تاراج مظلومی به اسم ”انقلاب اسلامی” که در یغمای جماعتی که ستون های قدرت را بغل زده اند، خنجرآجین می شده است.


خدایا چرا به ”تنفس صبح” قسم خورده ای؟ که صبح، و دمیدن صبح، نفس می کشد؟ که تاریکی و جهل، رفتنی است؟ و روشنایی و فهم در راه است؟


خدایا عبدالله مومنی یک تحصیل کرده مسلمان است. شیدای سرافرازی سرزمین خویش است. از نکبت دزدی و ظلم بیزار است. او، زندانی کسانی است که به او می گویند: چرا تو به خلاف کاری های ما معترضی؟ چرا گند ما را برملا می کنی؟ چرا می خواهی بساط ویژه خواری های مارا بر چینی؟ تو را به رییس جمهور و مشاورانش چه‌کار؟ به وزرا، به سپاه که نباید در اقتصاد و سیاست و عرصه های فرهنگی و اطلاعاتی و امنیتی ورود کند؟ به امامان جمعه، که باید باسواد و مردمی و مسئولیت پذیر باشند؟ به روحانیانی که در همه کارها دخالت می کنند و مسئولیتی نیز نمی پذیرند؟ به این که چرا به اسم اسلام، مردم را از مسلمانی متنفر می کنیم؟ و اسلام اختراعی خود را به سفره ناگزیر مردمان پهن می کنیم؟ و به روح و روان حق و آزادی و قانون و مردم صلوات می فرستیم؟ و به صورت همه شان پوزخند می زنیم؟


خدایا ، چرا گفته ای: ”والصبح اذا تنفس” ؟ تنفس صبح یعنی: شب رفتنی است؟ یعنی صبح آمدنی است؟ یعنی صبح، درخشش، سربرآوردن نمرده است و نفس می کشد؟ یعنی عبدالله مومنی ها در اختفای زندان نیز سر به سامان آینده ی سرزمین ما دارند؟ یعنی عبدالله مومنی ها بر حق اند؟ و یک زمانی، که همچون صبح، بسیار نزدیک است، از گرد راه خواهند رسید و خبر از روشنایی خواهند آورد؟
پس بیا ای خدا، به تماشای آنانی برویم که جمعیتشان فراوان نیست. اما بهشتی اند، و تو، به خاطر روح بلندشان، و شرافت فهمشان، و ارزشی که برای انسان و انسانیت قائل‌اند، درهمین دنیا، بهشتی بودن آنها را به تماشا گذارده ای. سلام ای صبح. سلام ای عبدالله مومنی

.
و شما ای فرزندان بی نشان و راستین ایران زمین، بدانید و آگاه باشید که: صبح زنده است و نفس می کشد. درست مثل شما. و مثل آزادی

.
سلام بر آزادی. و سلام بر خدای خوب!


منبع: وب‌سایت محمد نوری‌زاد

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

پاسدار نقدی در قم چه دید و در مجلس چه گفت؟







کجکول : پاسدار "نقدی" بعد از مراجعت از قم، برای انجام دو سخنرانی به مجلس شورا رفت. آنچه از سخنرانی غیر علنی او برای تعدادی از نمایندگان حامی احمدی نژاد در مجلس به دست ما رسیده قابل توجه است.

یکی از این نمایندگان به نقدی میگوید این که مراجع چنان که باید استقبالی از سفر رهبری به قم نداشتند، شاید این استنکاف مراجع و بیمیلی آنها دلیل عدم موافقت آنها با نحوه مدیریت نظام باشد. آیا این مشکلی در آینده ایجاد نمیکند؟

نقدی در جواب میگوید " من در این باره با خیلی از "آقایان" صحبت خودمانی کردم. این پیرمردهای قم، خطری به شمار نمیروند. همه سنشان بالا است و باآنچه برسر بیت صانعی و بیت امام خمینی آمد حساب کار دستشان آمده که خط قرمزشان چیست. اینها به شدت میترسند. فقط میخواهند حرمتشان نشکند

نقدی اضافه میکند:

به آقای صافی (آیت الله صافی گلپایگانی) گفتم این "سبزها" ضد امام زمان اند. فیلم سخنرانی "اکبرگنجی" را هم گذاشتم جلویش، گفتم اینها اصلاً امام زمان را منکرند. خودتان ببینید و گوش بدهید تا معلوم شود اینها اصلا شیعه نیستند و امام زمان را قبول ندارند چه برسد به مرجعیت را. به اینها رحم نباید کرد

ایشان گفت قبلا این فیلم را برایم آورده اند، آن رادیده ام.

گفتم، خدا را شکر که خودتان هم میدانید که اینها امام زمان را قبول ندارند. آیا نباید از اینها ترسید؟ آیا خود شما از این سبزهای بی اعتقاد خوف ندارید؟

ایشان گفت: از شماها بیشتر باید ترسید!

گفتم: اشاره شما به من است؟

ایشان گفت: "مقصودم شماهایی است که چکمه و پوتین به پا دارید، شما نظامی ها. رضاخان هم، وقتی پدر روحانیت را در آورد همین لباس شماها را در تن داشت".

نقدی اضافه میکند:

"این نظر همین آقا نبود، خیلی دیگر از آقایانی که من در قم با آنها دیدار داشتم هم همین نظر را داشتند. (شایسته ذکر است که بدانیم نقدی در قم با محمد یزدی، برخی از اعضای جامعه مدرسان قم، آقایان نوری همدانی و صافی گلپایگانی و مکارم شیرازی و چند نفر دیگر دیدار کرده بود.)

نقدی افزود

"حتی میدانم که آقایانی که در قم به دیدار رهبری رفته بودند، یا در دوسفر بعدی، مقام رهبری به خانه آنها تشریف فرما شدند، ترس خودشان را از قدرت گرفتن نظامیها و ضعیف شدن مراجع به ایشان منتقل کردند.

نقدی در آخر گفت

این آقایان مراجع قم غالباً به من میگفتند "ما ترس جانمان را نداریم، اما اگر بنا به ترس جان باشد، باید از شما ترسید! نه از اکبرگنجی ها یا سبزها. ما یادمان نرفته که همین چند وقت پیش با مراجع در این شهر قم چه کردید؟ یادمان نمیرود که چگونه حریم مراجع را شکستید، به بیوت مراجع حمله کردید، شبانه قصد جان مراجع را کردید."





۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

چه کسی پشت سر آخوندک خسروپناه قایم شده؟


چه کسی پشت سر

آخوندک خسروپناه قایم شده؟


فرزندان حضرت آقا آنقدر محجوب هستند(!!) که برخی از رسانه‌ها مطلبی را درباره

آقا مجتبی می‌زنند، اما عکس آقا مسعود را می‌زنند

سلام به اینترنت آبادیهای عزیز

اوغور بخیر. دوسه سالی بود که به کنجی رفته و آب خنک میخوردیم، حالا دوباره خدمت رسیدیم. حالا که آمدیم، به عنوان ارمغان سفر از راه دور و دراز خبری از آخوندک خسروپناه آورده ایم که به عرضتان برسانیم

آخوندک خسروپناه در رسانیوز اباطیلی گفت که به قول مرحوم شریعتی اگر کسی آنها را دو ریال بخرد دوتومان ضرر کرده !! البته همه حرفهایی که زد جوابی بود به کجکول

این جوجه ها حسابی ترسیده اند چون "ارباب عُظما" خوف کرده و کارش به قرص و دواهای قوی روانی رسیده تا تشنج بدن و ضعف مخ جنون زده اش را سبکتر کند. آن تازیانه بروبچ های کجکول درست به نقطه حساس خورده و آنجا را متورم کرده. سی روز نشد که "ارباب عظما" سه بار به قم رفت – خسروپناه گفت ارباب عظما به دفعات مکرره بین قم و تهران رفت و آمد محرمانه میکرد، این سه بار آخرش را همه فهمیدند، چون دفتر ارباب عظما آن را رسانه ای کرد- تنها آرزوی بزرگ ارباب عظما از این همه سفر به قم، فقط گرفتن یک وقت ملاقات کوچک چنددقیقه ای با حضرت آیت الله وحیدخراسانی بود که بالاخره مثل همیشه ناکام ماند. آیت الله برخلاف داماد خاک برسرش، اعتبار خودش را مفت نباخت، نه خودش به دیدار رفت و نه قبول کرد ارباب عظما به دیدارش بیاید

اما اینترنت آبادیهای عزیز باخبرند که این ارباب عظما نیست که خسروپناه را به وسط گود فرستاده، بلکه مجتبی است . مجتبی خامنه ای همان جوجه آخوندک بدترکیبی که مدتی است شلوار سیاه به پا میکشد تا زردی زیرجامه اش چشمها را نیازارد

درست فهمیدید عزیزان! خسروپناه را مجتبی – همین کره الاغ خبیث، همین بزغاله کثیف، همین میکرب نحیف، همین الدنگ خفیف – به وسط گود فرستاده تا به زبان طلبه ای جواب کجکول را بدهد. چون پیغام محرمانه کجکول را مافیای حاکم بر بیت رهبری، شش روی شش دریافت کرده است

اهالی اینترنت آباد یادشان نرفته که بروبچه های کجکول پیغامی داشتند برای آیت الله خرازی تا با هنر خودش به ارباب عظما بقبولاند که وقت ان رسیده که مجتبای کره الاغ را کنار بزند، و از این به بعد کارهای بیت را با حاج مسعود خامنه ای هماهنگ کند.

حالا این آخوندک خسروپناه می آید و میگوید تاحالا هرچه شده و هر غلطی صورت گرفته کار مجتبی نبوده، از اول کار مسعود بوده. این مطبوعات و رسانه ها بودند که عکس مسعود و مجتبی را عوضی اشتباه میکرده اند!! خسروپناه میگوید ارباب عظما خودش همه چیز را از همه بهتر میداند و بهتر میفهمد و احتیاج به مشورت هیچکس – ازجمله آیت الله خرازی ها- ندارد

ما به ارباب عظما برای داشتن فرزندی به بیشعوری مجتبی تبریک میگونیم، چون الحق عکسبرگردان ابوی خودش میباشد و بلاشک حلالزاده است. بیله دیگ ، بیله چغندر



۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

حرکت بر لبه تیغ لاپوشانی کسادی رهبری-بازار قم

حرکت بر لبه تیغ

لاپوشانی کسادی رهبری-بازار قم

کجکول : علمای بزرگ و مراجع تقلید از قبول شرکت در سورچرانی رهبری ابا کردند و عده ای بچه و جوان از دختر و پسر بجای انها جمع بودند. پیرمردی به سن و سال صافی گلپایگانی را هم با زور وفشار به این مجلس آوردند که از کسادی انجا بکاهد. آیت الله صافی را همراه با دو نفر از فرزندان مرحوم آیت الله گلپایگانی آورده بودند و عده ای هم برای دیدار این پیرمرد کهنسال رفته بودند. این راهی بود برای کاستن از کسادی مجلس. به این دلیل هم تعداد حضار زیادتر از شبهای قبل شده بود!!

جزئیات این شام ورشکسته به نقل از سایت رسمی رهبری به قرار زیر است. این گزارش توسط یک طلبه جوان و مسأله دار نوشته شده است


"اول از همه اینکه نوشتنِ روایت دیدار علما حرکت بر لبه تیغ است. روایت‌نویسی بدون مزاح و ایراد و نکته‌سنجی که روایت نمی‌شود. آن وقت یک طلبه جوان می‌خواهد از دیدار علما با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بنویسد! خودتان را بگذارید جای من...

اگر دیدارهای دیپلماتیک قوانین و تشریفات خاص دارد، دیدارهای علما سنّت نانوشته‌ خود را دارد. از نیم‌خیز شدن حضار به هنگام ورود مهمان جدید تا احوالپرسی با اشاره دست از همه حضار توسط تازه وارد به جلسه.

جمعه شب، تعداد اشخاص دعوت شده بیشتر از شبهای قبلی بود. بویژه آنکه در این شب آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی علیرغم کهولت سنی به دیدار رهبری آمدند.در معیت آیت‌الله العظمی صافی، دونفر از فرزندان مرحوم آیت‌الله العظمی گلپایگانی هم حضور داشتند. حضور این دو، تا شام هم ادامه داشت. آیت‌الله خامنه‌ای در سر سفره‌ شام، از خدمات بیت آیت‌الله العظمی گلپایگانی به حوزه و شهر قم صحبت کرده و ضمنا سن دقیق آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی را هم پرسید.

طبق توصیه آیت‌الله خامنه‌ای قبل از سفر مبنی بر حفظ حرمت و احترام تک‌تک علما و مهمانان، چندنفر از جمله حجت‌الاسلام والمسلمین محمدی گلپایگانی بیشتر اوقات مجلس، ایستاده و حواسشان هست که نهایت احترام را به مهمانان داشته باشند.

از جمله مهمانان حاضر در جلسه، نوه‌ مرحومِ مؤسسِ حوزه و از طرفی فرزند آیت‌الله العظمی سیدمحمد محقق داماد، یعنی آیت‌الله سیدعلی محقق داماد بود که پس از ورود با راهنمائی مسئولان در کنار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای جا گرفت. از یک ربع صحبت گرم و خودمانی ایشان با رهبر این بخش دستگیرمان شد که آیت‌الله محقق داماد از وضعیت آموزش در حوزه و لزوم تقویت دروس سطح صحبت کرده است. وی مهمان سفره شام رهبر انقلاب هم شد.

در این شب، دو نفر هم از اعضای دفتر آیت‌الله العظمی حکیم در ایران به دیدار رهبری آمدند. آیت‌الله شریعتی سبزواری نوه‌ کوچک خود را هم آورده بود. فائزه‌ شش ساله شعری از نورانیت قرآن خواند که آیت‌الله خامنه‌ای جایزه‌اش را محول کرد به آیت‌الله استادی. آیت‌الله استادی تعریضی زد و گفت: «به چه آدم سخاوتمندی هم واگذار شد!»

برخی از بزرگان حوزه را آقازاده‌هایشان همراهی می‌کردند. آقازاده‌هائی که برای خود آقائی هستند و از اساتید حوزه. بنده خدا مسئولان حفاظت مانده بودند که چگونه عذر بیاورند که قرار بود فقط ابوی شما تشریف بیاورند!

برخی دیگر از چهره‌های مهم که البته برای اطرافیان گمنام بودند هم، این شب حضور داشتند.

پسرمرحوم آیت الله مروج جزایری، احمدی شاهرودی، آیت الله سید محمد شاهرودی (فرزند ارشد مرحوم آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی با جمع زیادی از فرزندانشآیت‌الله سیدمحمدشاهرودی هم با ویلچر و به همراه چندنفر از اعضای دفتر خود،آیت‌الله جعفری تهرانی معروف به "سیدفلسفه" و تعدادی دیگر که من هم نتوانستم بشناسم و تنها از احترام و گرم گرفتن رهبری فهمیدم باید این آقا برای خود کسی باشد! از جمله جوانانی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای احترام خاصی برای او قائل شد، محمد مطهری فرزند مرحوم شهید مطهری بود.آیت‌الله علوی بروجردی، نوه‌ آیت‌الله العظمی بروجردی هم از افرادی بود که بیشتر از سایرین با رهبر انقلاب گفت‌وگوی گرم و خودمانی داشت. مسئله‌ خطر وهابیت و اتحاد جهان اسلام از مواردی بود که گوش تیز اطرافیان توانست آن را بشوند!

این جلسه‌ی علما با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای هم برای خود سوابق و لواحقی دارد که حتما تا مدتها نقل محافل علما در حوزه خواهد بود."