وحشت کیهان از جمهوری ایرانی
در نوشته های دوستان طبری
نوشته زیر توسط همفکران سابق احسان الله خان طبری نوشته شده که بیشتر جنبه شعارگونه دارد و چشم بر واقعیات بسته است. هدف تضعیف خط حاج آقا اسفندیار رحیم مشائی و تخطئه شعار مردمی و ملی "جمهوری ایرانی" است که مورد تایید حاج آقا مشائی هم قرار دارد
جمهوری ایرانی نام رمز
مرحله دوم کودتای 22 خرداد است
در چارچوب جمهوری اسلامی، یعنی در چارچوب رژیمی که سعی می کند مشروعیت خود را از انقلاب، از قانون اساسی و از رهبری آیتالله خمینی بگیرد، سلب مشروعیت از رهبری جنبش سبز و در نتیجه شکست دادن جنبش سبز ناممکن و محال است. واقعه درگذشت پدر میرحسین موسوی و پیامهای تسلیتی که برای وی ارسال شد، شخصیتهای ارسال کننده و محتوای پیامها و اشارههایی که به سوابق موسوی و خانواده او شده بود این واقعیت را بطور کامل نشان داد. رهبری و بدنه کارشناسی جنبش سبز از نظر مشروعیت انقلابی و اسلامی و پیوند تاریخی با جمهوری اسلامی و شخص آیتالله خمینی نسبت به رهبری کودتا نه یک پله که دهها پله بالاتر ایستاده است. وقتی میرحسین موسوی میگوید "من نخست وزیر امام بودم" احمدی نژاد چه بگوید؟ بگوید من فرماندار اردبیل بودم؟ یا آقای خامنهای بگوید من همان بودم که امام در دهن من زد و گفت از ولایت و احکام حکومتی چیزی نمی فهمم؟ یا از آقای موسوی دربرابر من حمایت کرد؟ این وضع نامساعد و دست پایین دربرابر رهبری جنبش سبز را ستاد کودتا فهمیده و بر آن آگاه است و میداند تا زمانی که دار و دسته کودتا مدعی امام و جمهوری اسلامی است، جنبش سبز هم مدعی اوست. مانوورهایی که در حول رحیم مشایی میشود و جشن نوروز و منشور کورش و امثال اینها درواقع پاسخی از روی استیصال به این ضعف و زبونی است؛ تلاش برای عبور از قانون اساسی و رهبری آیتالله خمینی، اختراع یک منبع مشروعیت جدید غیر از خمینی و جمهوری اسلامی است. گاه "امام زمان" و گاه "کوروش"!
"مکتب ایرانی" همین منبع جدید مشروعیت است که دیگر به جمهوری اسلامی و آقای خمینی ربطی ندارد که کودتاچیان در آن دست پایین داشته باشند و رحیم مشایی فردی است که بعنوان نماینده این گذار و این عبور از قانون اساسی در این مرحله پیش انداخته شده است. مکتب ایرانی و جمهوری ایرانی یعنی ادامه حکومت کودتا و دیکتاتوری تحت عنوان وداع با میراث جمهوری اسلامی. اما در ماهیت عبارتست از وداع با بخش مترقی این میراث برای حفظ و تداوم بخش واپسگرای ارثیه جمهوری اسلامی. تمام بازی تبلیغاتی که هم اکنون در حول رحیم مشایی و ایران گرایی و مکتب ایرانی انجام میشود و بخشی از اپوزیسیون خارج کشور نیز در این بازی افتاده است و قانون اساسی را نفی میکند در همین بخش است. رهبری کودتا، به ناراضیان داخل و بویژه خارج کشور میخواهد با ایما و اشاره و به خط کردن کورش و داریوش و رستم و لیلی و مجنون و زلیخا چنین وانمود کند که در کار وداع با ارثیه آیتالله خمینی است. همین بازی را خطاب به مردم مذهبی داخل کشور با اعلام "امام زمان" بعنوان رهبر و خط دهنده دولت کودتا پیش می برد. شاید نامه سرلشگر کودتاچی "فیروزآبادی" به امام زمان در اوج سرکوب مردم در سال 1388 بهترین نمونه در این زمینه باشد. در واقع هدف بیرون آمدن از زیر سایه سنگین انقلاب 57 است که منبع مشروعیت جنبش سبز است. رهبری کودتا وانمود میکند که میخواهد همه جمهوری اسلامی را یکجا ببرد و جمهوری ایرانی و مکتب ایرانی را بجای آن بگذارد و از این طریق رای جمع کند، اما در واقع هدفش حذف قطعی بخش مترقی جمهوری اسلامی است که در جنبش سبز گرد آمده است.
سال 1389 با جنجال جشن نوروزی در امریکا و لغو آن پایان یافت. جشنی که اسفندیار رحیم مشایی در مرکز آن قرار داشت. در همین حال اعلام شد که هفت تقاضای صدور پروانه حزبی به کمیسیون ماده 10 احزاب ارسال شده تا تشکیل دهندگان آنها از مشایی در انتخابات آینده پشتیبانی کنند.
با آنکه رحیم مشایی از همان ابتدای ریاست جمهوری احمدی نژاد همچون دلال رابطه حکومتی با امریکا و اسرائیل شناخته میشد و نامش بر سر زبانها افتاده بود ولی ستاره اقبال وی پس از کودتای 22 خرداد عروج کرد. در این دوران بود که احمدی نژاد زیر فشار جنبش سبز و خواست اجرای قانون اساسی، برای فرار از اجرای این قانون به ریسمان "جمهوری ایرانی" چنگ زد و مشایی نماینده آن شد.
جمهوری ایرانی از درون تظاهرات اعتراضی بیرون آمد یا به ظاهر بیرون آمد، ولی از همان ابتدا روشن بود که "جمهوری ایرانی" دربرابر خواست جنبش سبز در اجرای قانون اساسی، به معنای مهم نبودن رعایت یا عدم رعایت قانون اساسی و در نتیجه به معنای ادامه کودتای 22 خرداد است. همان جمهوری کودتاست با آب و رنگی دیگر. برای اپوزیسیون خارج کشور ایران جمهوری ایرانی نماد رادیکالیسم جنبش سبز و فرا رفتن جنبش از موسوی و کروبی بود در حالیکه همان زمان ازنظر راه توده اهرمی بود در دست قدرت حاکم که بتواند، در شرایط معین، زیر عنوان مردم و حتی جنبش سبز تقلبی، خود را از قید الزامات جمهوری اسلامی و قانون اساسی رها کند. راه توده همان زمان نوشت: "بدین ترتیب است که شعارهائی از نوع "جمهوری ایرانی"، که ماهیت و هویت آن بر مردم روشن نیست و میتواند جمهوری ارتجاعی نیز از آب در آید، در لحظه کنونی کودتا را تقویت میکند و نه جنبش سبز مردم داخل کشور را." (نگاه کنید به راه توده شماره 252 - دی ماه 1389)
زیر فشار جنبش سبز و خواست مردم، احمدی نژاد و دار و دسته وی کوشیدند روی موج "جمهوری ایرانی" سوار شوند و ایدئولوژی جمهوری ایرانی تحت عنوان "مکتب ایرانی" بر محور رحیم مشایی با هدفی دوگانه اختراع شد:
اول- جمع کردن ناراضیان از حکومت و بخشی از هواداران جنبش سبز زیر چتر احمدی نژاد؛
دوم خلاص شدن از فشار آرمانهای انقلاب، قانون اساسی و خط امام و جریان وابسته به آن.
در واقع نیز قانون اساسی و ایدئولوژی حاکم بر جمهوری اسلامی در حال حاضر مزاحم حکومت کودتاست به چندین دلیل:
1- پیش بینی انتخابات مکرر و حقوق و آزادیهایی که در این قانون برای مردم شناخته شده است در شرایطی که حکومت در عرصه انتخابات بازنده است؛
2- نظام اقتصادی قانون اساسی و اصول 43 و 44 این قانون که با اهداف اقتصادی و ثروت اندوزی سران کنونی حکومت مغایر است و راه را بر بالا کشیدن ثروت ملی تحت عنوان خصوصی سازیها و اختصاصی سازیهای گسترده میبندد؛
3- نحوه چیدمان دستگاه دولتی و انواع و اقسام نهادهای موازی و نظارتی که نوعی عدم تمرکز و تعدد مراکز قدرت را اجتناب ناپذیر کرده است؛
4- نقش معنوی روحانیان که اکثریت آنان در مقامی بالاتر از علی خامنهای قرار دارند و با شیوه حکومتی او مخالفند.
به همه اینها باید دو نکته اساسی دیگر را نیز افزود:
اول - نقش آیتالله خمینی در انقلاب و نفوذ معنوی خانواده و بیت وی که دربرابر کودتاگران ایستاده اند؛ و
دوم - جایگاه کنونی رهبران جنبش سبز در انقلاب ایران و در حیات جمهوری اسلامی.
این بخش دوم حتی بیش از قانون اساسی مزاحم کودتاچیان است و به همین دلیل میخواهند ریشه مشروعیت و بند ناف ایدئولوژیک خود را از جمهوری اسلامی ببرند و به جمهوری ایرانی و "مکتب ایرانی" پیوند بزنند. در واقع بزرگترین مشکل حکومتی در اینجاست که نمیتوانند به مردم ایران بقبولانند که مثلا میرحسین موسوی یا مهدی کروبی یا امثال محمد خاتمی و موسوی اردبیلی و موسوی خوینیها و رهبران دانشجویان پیرو خط امام که مردم آنها را ده سال در کنار آیتالله خمینی و در مقامهایی مانند نخست وزیری و ریاست مجلس و رئیس جمهوری و وزرات و ... دیده اند همه اکنون ضدانقلاب و ضد جمهوری اسلامی هستند و باید ساکت یا در زندان یا حصر باشند، اما امثال محمد علی رامین و کامران دانشجو وهاشمی ثمره و رحیم مشایی و صادق محصولی و مهرداد بذرپاش و مهدی طائب و نقدی و... که از 20 کیلومتری خانه آقای خمینی هم نمیتوانستند رد شوند و اصلا معلوم نیست کی هستند و کجا بودهاند و از کجا آمدهاند؟ نماینده انقلاب و جمهوری اسلامیاند. خود علی خامنهای هم که تنها رشته جدی پیوند کودتاچیان با دهه اول انقلاب است کسی است که به گفته خود در زمان آیتالله خمینی نفر صدم گروه 99 مخالف او بوده و مدعی است در آن زمان هیچ کاره بوده و حتی برای بلیط هواپیمای مسافرتش هم باید از میرحسین موسوی درخواست میکرده و اجازه میگرفته است.
این ضعف بزرگ رهبری کودتا، نسبت به رهبری جنبش سبز است. نتیجه آنکه در چارچوب جمهوری اسلامی، در چارچوب رژیمی که مشروعیت خود را از انقلاب، از قانون اساسی و از رهبری آیتالله خمینی میگیرد سلب مشروعیت از رهبری جنبش سبز و در نتیجه شکست دادن جنبش سبز ناممکن و محال است. واقعه درگذشت پدر میرحسین موسوی و پیامهای تسلیتی که برای وی ارسال شد، شخصیتهای ارسال کننده و محتوای پیامها و اشارههایی که به سوابق موسوی و خانواده او شده بود این واقعیت را بطور کامل نشان داد. رهبری و بدنه کارشناسی جنبش سبز از نظر مشروعیت انقلابی و اسلامی و پیوند تاریخی با جمهوری اسلامی و شخص آیتالله خمینی نسبت به رهبری کودتا نه یک پله که دهها پله بالاتر ایستاده است. وقتی میرحسین موسوی میگوید "من نخست وزیر امام بودم" احمدی نژاد چه بگوید؟ بگوید من فرماندار اردبیل امام بود؟ یا آقای خامنهای بگوید من همان بودم که امام در دهن من زد و گفت از ولایت و احکام حکومتی چیزی نمی فهمم؟ یا از آقای موسوی دربرابر من حمایت کرد؟ این وضع نامساعد و دست پایین دربرابر رهبری جنبش سبز را ستاد کودتا فهمیده و بر آن آگاه است و میداند تا زمانی که دار و دسته کودتا مدعی جمهوری اسلامی است، جنبش سبز هم مدعی اوست. مانوورهایی که در حول رحیم مشایی میشود و جشن نوروز و منشور کورش و امثال اینها درواقع پاسخی از روی استیصال به این ضعف و زبونی است؛ تلاش برای عبور از قانون اساسی و رهبری آیتالله خمینی، اختراع یک منبع مشروعیت جدید غیر از خمینی و جمهوری اسلامی است. گاه "امام زمان" و گاه "کوروش"!
"مکتب ایرانی" همین منبع جدید مشروعیت است که دیگر به جمهوری اسلامی و آقای خمینی ربطی ندارد که کودتاچیان در آن دست پایین داشته باشند و رحیم مشایی فردی است که بعنوان نماینده این گذار و این عبور از قانون اساسی در این مرحله پیش انداخته شده است. مکتب ایرانی و جمهوری ایرانی یعنی ادامه حکومت کودتا و دیکتاتوری تحت عنوان وداع با میراث جمهوری اسلامی. اما در ماهیت عبارتست از وداع با بخش مترقی این میراث برای حفظ و تداوم بخش واپسگرای ارثیه جمهوری اسلامی. تمام بازی تبلیغاتی که هم اکنون در حول رحیم مشایی و ایران گرایی و مکتب ایرانی انجام میشود و بخشی از اپوزیسیون خارج کشور نیز در این بازی افتاده است و قانون اساسی را نفی میکند در همین بخش است. رهبری کودتا، به ناراضیان داخل و بویژه خارج کشور میخواهد با ایما و اشاره و به خط کردن کورش و داریوش و رستم و لیلی و مجنون و زلیخا چنین وانمود کند که در کار وداع با ارثیه آیتالله خمینی است. همین بازی را خطاب به مردم مذهبی داخل کشور با اعلام "امام زمان" بعنوان رهبر و خط دهنده دولت کودتا پیش میبرد. شاید نامه سرلشگر کودتاچی "فیروزآبادی" به امام زمان در اوج سرکوب مردم در سال 1388 بهترین نمونه در این زمینه باشد. در واقع هدف بیرون آمدن از زیر سایه سنگین انقلاب 57 است که منبع مشروعیت جنبش سبز است. رهبری کودتا وانمود میکند که میخواهد همه جمهوری اسلامی را یکجا ببرد و جمهوری ایرانی و مکتب ایرانی را بجای آن بگذارد و از این طریق رای جمع کند، اما در واقع هدفش حذف قطعی بخش مترقی جمهوری اسلامی است که در جنبش سبز گرد آمده است.
تقریبا همه جناحهای اصولگرا در استیصالی که دربرابر جنبش سبز گرفتار آمده اند تسلیم ناگزیر این استراتژی شدهاند و از این نظر حق با میرحسین موسوی است که جنگ درون "اصولگرایان" و میان مکتب ایرانی و مکتب اسلامی را جنگ زرگری میداند. اما یک واقعیت در این میان وجود دارد: ناممکن است بتوان در دیکتاتوری که این بار بنام "جمهوری ایرانی" تدارک دیده میشود تنها و تنها بخش مترقی جمهوری اسلامی و رهبری و بدنه حکومتی و کارشناسی جنبش سبز را حذف کرد. برای آنکه مردم تحول را واقعی بپندارند باید از میان منفورترین بخشهای راست نیز عدهای را حذف کرد بویژه که این عده رقیب در بالا کشیدن ثروت ملی نیز هستند. اینجاست که بخشی از راست و عوامل ذینفع در کودتا، بویژه در حزب موتلفه و حتی در بیت رهبری نگران سرنوشت روند عبور از جمهوری اسلامی هستند که دار و دسته احمدی نژاد رهبری ٱن را بدست گرفته اند. این نگرانی نیز به همان اندازه نفرت مردم از آنان واقعی است.
تحولات منطقه و سقوط حکومتهای دیکتاتوری از یکسو راه بهره برداری و سوء استفاده را برای استراتژی مکتب ایرانی و جمهوری ایرانی باز کرده ولی از سوی دیگر چشم انداز آن را تیره کرده است. حکومت اکنون بیش از هر زمان دیگر به برگزاری انتخابات نمایشی نیاز دارد و جنجال بر سر رحیم مشایی را بهترین راه برای ایجاد یک نمایش رقابتی و کشاندن عدهای به پای صندوقهای رای میداند. اما از سوی دیگر تحولات منطقه یک تحول دمکراتیک واقعی را در ایران روزبه روز بیشتر اجتناب ناپذیر میکند و از این نظر چشم انداز حفظ حکومت کودتا با چهرهای تازه را تیره و تار میکند.
سال 90 را بر خلاف توصیه علی خامنهای، بجای سال جهاد اقتصادی باید سال "جنگ زرگری میان کودتاچیها" نامگذاری کرد. حکومت در بحرانی که گرفتار آمده میخواهد از همهی بقول خود "پیچیدگی"های اقتصادی و سیاسی و نارضایتیهای این سال با باد کردن در عروسکی بنام رحیم مشایی عبور کند. در حالیکه عدهای دیگر میخواهند از طریق این "عروسک" نه تنها دشمن سبز را نابود کنند بلکه رقبای راست و اصولگرای خود را هم کنار بزنند. در این میان سخن نهایی را نه حکومت و نه مشایی، نه کفن پوشها و نه احزاب درباری، بلکه مردم ما و جنبش سبز آنان بر زبان خواهد آورد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر