خوابهای پنبه دانه ای فرقهء کیهانیه
درباره مهندس رحیم مشائی
کجکول: به تازگی سایت صراط نیوز گفتکویی را با پیام فضلی نژاد از آستان لیسانِ فرقهء کیهانیه منتشر کرده که درآن به مهندس حاج اسفندیار رحیم مشایی هم اشاراتی شده و نشان دهنده میزان دماغ سوختگی فرقه ضالهء مُضلهّء کیهانیه از فعالیتهای وقفه ناپذیر حاج آقا مهندس اسفندیار رحیم مشایی شناگر تالابهای انزلی است
برای آشنایی بیشتر با طیف خوانندگان صراط نیوز – وابسته به عشیره حسین شریعتمداری کیهانی – سراسر این گفتگو را به نقل از صراط نیوز به تاریخ ششم دیماه هشتادونه منتشر میکنیم
پیام فضلی نژاد:
شباهت استراتژیک «فرقه مشائیه» با سیاستهای مهاجرانی
سياست مشايي كپي برابر اصل پروژه «جذبوهضم»مهاجراني است
صراط - پیام فضلی نژاد در این گفتگو پیرامون شباهت استراتژیک فرقه مشائیه با سیاست جذب و هضم عطاءالله مهاجرانی می گوید: «پس از پایان دفاع مقدس و با آغاز دهه 1370 برخی از دولتمردان و از جمله «عطالءالله مهاجرانی» (معاون حقوقی- پارلمانی رییس جمهور وقت در دولت سازندگی) پروژهای را با عنوان «سیاست جذب و هضم» در ایران پیش میبردند و حتی آن را در چارچوب یک «استراتژی امنیتی» میدیدند و معتقد بودند این سیاست «ضریب امنیت ملی» ایران را افزایش میدهد. فرض آنان این بود که اکنون نظام کاملاً تثبیت شده و حالا ما میتوانیم با بازگرداندن عدهای از برجستهترین روشنفکران لیبرال و نویسندگان سکولار خارجنشین به ایران تصویری شایسته از کشورمان ارائه دهیم. هدف این سیاست ابتدا «جذب» برخی عناصر فکری اپوزیسیون خارج کشور در جمهوری اسلامی و سپس تلاش برای «هضم» آنان در «تفکر انقلابی» بود. همین معنا را آقای «سیدمحمد خاتمی» نیز در لابهلای شعارهایی چون «ایران برای ایرانیان» تکرار میکرد که «مخالف» را به «منتقد» و «منتقد» را به «موافق» تبدیل میکنیم و امروز هم شبیه همین حرفهای آقای خاتمی را از گوشه و کنار میشنویم. آقای مهاجرانی برای صورتبندی این سیاست اتفاقاً از یک مقدمه درستی پیروی میکرد، اما هم اجرا و هم نتیجه حاصل از آن، چنانکه دلایلش را خواهم گفت، نتیجه کاملاً فاسدی بود و کلاً به «نقض غرض» انجامید. شما در همین دوره میبینید که آمریکاییها هم دقیقاً همین سیاست را دنبال کردند و برای اجرای پروژه «براندازی نرم» به دنبال «جذب و هضم» مسئولان نظام در اندیشههای لیبرالی بودند. در نتیجه دیدیم که فرجام سیاست جذب و هضم در ایران برعکس شد و دیدیم کارگزاران این پروژه مثل مهاجرانی جذب و هضم اپوزیسیون شدند و سر از بی.بی.سی و خانه ابراهیم گلستان (جاسوس برجسته اینتلیجنس سرویس انگلیس) درآوردند! این را به شما بگویم که جریان موسوم به «فرقه مشاییه» هم که متاسفانه از این سیاست شکست خورده پیروی می کند، اگر این روند پرشتایش را متوقف نسازد، به زودی سرنوشتی جز سیاه روزی مهاجرانی و سیاستمداران امثال او نخواهد یافت و همانطور که درباره آقای سیدمحمد خاتمی در سال 1386 گفتیم که دوست نداریم ایشان را روزگاری در میان اپوزیسیون برانداز طبقه بندی کنیم، درباره این جریان هم همین را می گوئیم.
گفتگوی تفصیلی پیام فضلینژاد، پژوهشگر موسسه کیهان، در 45 صفحه و در نخستین شماره ماهنامه «فرهنگ عمومی (مجله تخصصی فرهنگ و اندیشه) به صاحب امتیازی «شورای فرهنگ عمومی کشور»، مدیرمسئولی «منصور واعظی» و سردبیری شهریار زرشناس منتشر شد. شماره اول از دوره جدید ماهنامه «فرهنگ عمومی» (نیمه آذر 1389) با آثاری از استاد رضا رهگذر، یوسفعلی میرشکاک، استاد شهریار زرشناس، دکتر احمد رجبی، علامه مصباح یزدی، استاد سیدمهدی میرباقری، استاد علی معلم دامغانی، دکتر اکبر جباری و... به چاپ رسیده و شامل گفتگو با استاد رضا داوری اردکانی درباره «وضعیت علم و پژوهش در ایران» و حجتالاسلام علی ثقفی درباره «سفر مقام عظمای ولایت به شهر مقدس قم» است. در نخستین شماره این ماهنامه مطالبی مانند بررسی فلسفی و نقادانه پدیده «جنگ نرم» (چگونه امپریالیزم لیبرال کودتا میکند؟)، انتشار «لیست سیر مطالعاتی» برای دانشجویان علاقهمند به «غربشناسی انتقادی»، گزارش ویژه از «سفر تاریخی رییسجمهور به لبنان» (قدرت نرم اسلام ناب در برابر عملیات امنیتی صهیونیسم)، «تاملاتی پیرامون پروژه عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان» و «تبارشناسی حلقه کیان» به چشم میخورد. صراط نیوز پیش از این بخش نخست این گفتگوی مفصل را منتشر نمود و اکنون بخش دوم از متن کامل و منتشر نشده این گفتگوی خواندنی و استراتژیک را تقدیم خوانندگان محترم می نماید.
فرهنگ عمومی: شما نیز در سال 1387برای نخستین بار بحث «مرگ گفتمان اصلاحات در ایران» را مطرح کردید و حتی سلسله سمینارهایی با سخنرانیهای جنابعالی در دانشگاه تهران، دانشگاه علامه طباطبایی، دانشگاه اصفهان، دانشگاه تربیت معلم، مدرسه معصومیه (ص) قم و... با حضور اساتید و دانشجویان مختلف برگزار شد. به نظر میرسید به دنبال بسط یک گفتمان با موضوع «مرگ اصلاحات» هستید؟ آیا این صرفاً یک حرکت سیاسی- انتخاباتی برای دفاع از جبهه «اصولگرایی» با هدف پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 1388 بود؟
فضلینژاد: من از سال 1386 به قدر مقدور و وسع ناچیزم یک حرکت گفتمانی را آغاز کردم که در سال 1387 به طرح نظریه «مرگ اصلاحات در ایران» انجامید و اجزای آن مدلل به ادله فلسفی، استنادات تاریخی و متکی به نگاه «حکمت اسلامی» بود و صرفاً یک کوشش سیاسی نبود، گرچه من انکار نمیکنم که طرح یک نظریه در آن فضا و زمان خاص چه بسا حامل و شامل پیامدهای سیاسی نیز بود و اگر این پیامدها به اشاعه تفکر اصولگرایی انجامیده باشد، سبب افتخار ماست. من واقعاً از رهگذر مطالعه اکثر آراء جدید ابراز شده در سپهر اندیشه غربی به این نتیجه قطعی رسیدم که نه تنها «پست مدرنهای غرب» بلکه از پوزیتویستها تا پراگماتیستها تا پرچمداران «فلسفة روشنگری» میگویند که «مدرنیته مرده است» و این یعنی «فروپاشی ایدئولوژیک جهان لیبرال سرمایهداری» که فقط یکی از تبعاتش «مرگ گفتمان اصلاحات در ایران» بود. البته ما اینجا وقت شرح معنای مدرنیته را نداریم، و باز مجبورم به اجمال لبلباب سخنم را بگویم. ببینید، وقتی «مدرن» و «مدرنیته» وجود نداشته باشد، دیگر «گذار از سنت به مدرنیته» یا پروژه «دموکراتیزاسیون» بیمعناست. البته من متنی 40 صفحهای را برای اثبات این مدعا تدارک دیده بودم که منتشر شد و نتیجه آن نیز این بود که تمام گزارههای اصلاحطلبان، چه گزارههای ترجمهای آنان از فلسفه سیاسی معاصر غرب و اقتباسهای ناقص نظریشان از لیبرالهای متاخر، و چه پروژههای سیاسیشان که مبتنی بر دستورالعملهای فلاسفه پنتاگونی و آکادمیسینهای آمریکایی است، از اعتبار افتاده است. وجه مهم نظریه ما در باب «مرگ اصلاحات» اما فراتر از یک رویکرد سیاسی یا به قول شما «حرکت انتخاباتی» بود. این نظریه یک زیربنایی داشت که از سالیان قبل در ذهن من میجوشید و آن اینکه وقتی ما از نقطه عزیمت فلسفی، «مرگ مدرنیته» و سقط «فلسفه سرمایهداری» را اثبات میکنیم، در واقع رای به «فروپاشی ایدئولوژیکِ غرب مدرن» دادهایم؛ غرب مدرنی که از منظر امام خمینی(ره) یک «کل واحد فاسد» است و نه اجزاء متنوع و متکثر و میدانید که حتی برخلاف برخی اعضاء «طبقه متدین سکولار» یا فلسفهدانانی که گاهی خیرخواهانه و بیطرفانه که میخواهند تصویری چند بعدی از جهان غرب بسازند، متفکران برجسته لیبرال/ سکولار از «فرانسیس فوکویاما» تا «ساموئل هانتینگتون» تا «برنارد لوئیس» غرب را یک «کل واحد» فرض میکنند و مشخصاً لوئیس از میراث یهودی- مسیحی جهان غرب میگوید و اسلامگرایان را دشمن این میراث که یک «هویت کلان واحد» است، فرض میکنند. ما البته در یک فرض با آنان اشتراک نظری داریم و اینکه «فروپاشی ایدئولوژیک، مقدمه سقوط فیزیکال یک نظام است.» اگر آن رای و این پیشفرض را که بزرگترین فلاسفه معاصر آمریکا بر آن صحه گذاشتهاند - مانند «ریچارد رورتی» که در سال 2005 در مجله «دیسنت» به ابراز آن پرداخت- منطقاً صحیح بدانیم که از حیث نتیجه میدانیم، یک خروجی از آن مستفاد میگردد که همان «فروپاشی آمریکا» به مثابه «شیطان» بزرگ» است و از یک وجه و در «نتیجه» موید نظر حضرت امام خمینی(ره) و امام خامنهای میباشد که به عنوان یگانه حکیمان عصر معاصر از رهگذر مبادی استدلالی و منطقی «حکمت اسلامی» رای به «فروپاشی آمریکا» دادهاند. پس ما از 3 سپهر فکری متفاوت این رای را اثبات میکنیم. اول از منظر خود «مدرنها» است که البته گاهی تنوع فلسفی دارند، اما در اصول مشترک هستند. یکی از دیدگاه «پست مدرنها» است و دیگری از نقطه عزیمت «حکمت اسلامی». هر سه، معتقد به «مرگ مدرنیته» و سقط «فلسفه سرمایهداری» هستند و بنابراین مخرج مشترکی دارند و آن «فروپاشی آمریکا» است. آنچه برای ما حجیت تام و تمام حکمی و فلسفی و شرعی دارد، رای ولایت مطلقة فقیه در این باب است و بدین سبب معتقدیم به فروپاشی غرب مدرن. قطع نظر از این بحث، یکی از آموزههای اصلاحطلبان این بود که به تاسی از تاریخ اصلاح دینی و پروتستانتیسم مسیحی اروپا میگفتند «روشنفکران دینی» میتوانند تاریخ انگلیس را در ایران تکرار کنند و گذار از سنت به مدرنیته را رقم زنند، اما گفتم که سروش در اردیبهشتماه 1387 تکرار تجربه عصر اصلاحات را ناممکن دانست و گفت که دیگر نمیتوان با ادعاهای روشنفکری بر مسند قدرت سیاسی نشست. «حسین بشیریه» که از سال 1373 در زمره طراحان پروژه توسعه سیاسی در «مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری» بود، از ابتدای دهه 1380، با حضور در «دفتر مطالعات سیاسی وزارت کشور» کوشید تا راهی برای خروج اصلاحات از بنبست بیابد، اما کوششهایش به سرانجامی نرسید و سال 1386 با بورسیه دولت آمریکا، راهی پژوهشکده سازمان جاسوسی سیا (NED) شد. سال 1387، بشیریه از «بنبست کامل اصلاحات» و عدم امکان حاکمیت دموکراسی آمریکایی در ایران سخن گفت. او نیز با سروش همداستان شد که تکرار تجربه عصر اصلاحات نه مطلوب است و نه مقبول. یا نظریهپردازان اصلاحطلب دیگری مانند «عباس عبدی»، «مصطفی تاجزاده» و «علیرضا علویتبار» معتقد بودند که خاتمی به بهانه میانهروی و اعتدال، روشهای پوپولیستی و عوامفریبانهای را پیش گرفته و فقط به حفظ کرسی قدرت و محبوبیت خود میاندیشد، نه به آرمانهای سیاسی اصلاحات. پاسخ همفکران رییس جمهور این بود که چون ماهیت اصلاحات خاتمی از جنس «بورژوا لیبرال» (لیبرال سرمایهداری) است، بنابراین در مسیر «گذار» باید تابع روشهای معتدل باشیم، نه قائل به مشیِ رادیکال. اتفاقا شعارهای جدید خاتمی نیز همین رویکرد را تداعی میساخت و اکثر مردان رییس جمهور میدانستند که «اعتدال» کد رمز یک مبارزه سیاسی آرام برای «گذار» از نظام اسلامی (سنتی) به نظامی لیبرال سرمایهداری (مدرن) است، اما بر سر خط مشی پروژه «گذار» دعوا بود. «گذار» نه تنها به بحرانی خاتمه نداد (چون ایران در بحران انتقال هویتی یا جابهجایی نظام سیاسی نبود که نیاز به گذار داشته باشد)، بلکه خود تبدیل به بحرانی بزرگ میان اصلاحطلبان گشت. اکنون باید روندی آغاز میشد تا از این پروژه نافرجام، بحرانزدایی کند و مشروعیت از دست رفته اصلاحات را احیاء سازد.
فرهنگ عمومی: در واقع، شکست اصلاحات در ایران، استراتژیستهای سرویسهای امنیتی آمریکا را به اختلاف با یکدیگر کشاند؟
فضلینژاد: بله؛ از ابتدای دهه 1380 که روند افول اصلاحطلبان آغاز شد و از آن به عنوان «مرگ گفتمان اصلاحات در ایران» تعبیر کردهام، 2 رویکرد مشخص در میان استراتژیستهای آمریکایی برای پیشبرد پروژه «جنگ نرم» را شاهدیم. یک طیف، خصوصاً «شورای روابط خارجی آمریکا» که در نیمه دهه 1370 طرفدار پروژه اصلاح دینی و «پروتستانتیسم اسلامی» بود، از نظر مساعد خود پیرامون سرمایهگذاری بر «روشنفکران دینی» برگشت. از سال 1383، «شوراي روابط خارجي آمريكا» در تكاپوي ارائه مدل جديدي براي پروژه «اصلاحات در ايران» بود و اين مدل نيز تحت تأثير فلسفه عملگرايي (پراگماتيسم) از «ريچارد رورتي» شكل گرفت. رورتي را به عنوان «بزرگترين فيلسوف آمريكا» مي شناسند، اما يكي از قديمي ترين رهبران عمليات سري «سازمان اطلاعات مركزي آمريكا» در حوزه انديشه است كه از دهه 1950، به كادر مديريت پروژه موسوم به «جنگ هاي كثيف روشنفكري» در CIA پيوست. «علي ميرسپاسي» عضو شوراي سردبيري فصلنامه كنكاش که در نيويورك چاپ میشود، نخستين كسي است كه براي «حزب مشاركت ايران» به شرح استراتژي عمل گرايانه رورتي با هدف فهم سياست هاي جديد آمريكا پرداخت. از سال 1382، «خشايار ديهيمي» نيز در انتشارات «طرح نو» (به مديريت حسين پايا) با ترجمه تئوري هاي سراسر فاشيستي رورتي، به عنوان مبلغ راهبردهاي اين جاسوس كهنه كار براي «فروپاشي ايران» ظاهر گشت. سرانجام، 22خرداد 1383، «ريچارد رورتي» براي اقامتي 2روزه وارد تهران شد تا با همكاري «داريوش شايگان» و «رامين جهانبگلو» از نزديك به ارزيابي وضعيت اصلاح طلبان بپردازد. وقتي او به ايران آمد، با 2شكست اصلاح طلبان در انتخابات شوراهاي دوم و مجلس هفتم روبرو شد. در واقع پروژه «جامعه مدني» شكست خورده بود. رورتي به اصلاح طلبان گفت كه «گذار به دموكراسي» محصول بحث هاي روشنفكري و فلسفي در باب «بازسازي سنت» و «اصلاح دين» نيست بلكه نيازمند اتكاء محض به سنت هاي آمريكايي و پيروي از فلسفه عمل گرايي (پراگماتيسم) است. این همان رای «فرید زکریا» و «ولیرضا نصر» به عنوان مدیران ارشد «شورای روابط خارجی آمریکا» بود که اکنون نصر از مشاوران ارشد کاخ سفید و زکریا سردبیر «نیوزویک» و از مشاوران ارشد وزارت خارجه آمریکاست. از نگاه رورتي، نصر و زکریا بايد با گسترش طبقه بورژوازی ،نهادهاي دموكراتيك، تقویت سرمایهداری، يك «نيروي اجتماعي سازمان يافته» را سازماندهی كرد تا آنان در «يك لحظه تاريخي گذار» بر موج احساسات پوپولیستی سوار شوند و دموكراسي آمريكايي را در ایران حاكم كنند. هفتهنامه انگلیسی «نیواستیتسمن» روز 25 بهمن 1383 ویژهنامهای را تحت عنوان «ایران: هرآنچه را می خواهید حالا بدانید» منتشر کرد. در نوشتار سوم این ویژهنامه «گای دینمور»، گزارشگر امور دیپلماتیک «فایننشال تایمز» نوشت: «واشنگتن درباره حمله نظامی به ایران دچار سردرگمی شده، اما بهترین راه حل، فروپاشی حکومت جمهوری اسلامی از درون است. کاندولیزا رایس به دنبال یک فرایند طولانی فرسایش رژیم ایران است که با حمایت مخالفان رژیم ایران آغاز می شود.» از همین دوره نیز روند اسلامستیزی گستردهتر و جنونزدهای را در غرب شاهدیم. به نظر من با افول اصلاحطلبی در ایران و اقتدار اصولگرایی که از سال 1381 خودش را به رخ میکشد، ما با دستپاچگی غربیها و لیبرالها به شکل کاملاً مضطربی روبرو هستیم.
روشنفکران دینی: از سکولاریسم تا همجنسبازی
فرهنگ عمومی: شما شیوع پدیده «اسلامهراسی» را ناشی از بازتولید فکر اصولگرایی در ایران میدانید؟ برای این جنونزدگی در مواجه با «اسلام انقلابی» چه نمونههایی قابل ذکر است؟ چون از همین دوره، یعنی سالهای ابتدای دهه 1380 ما شاهد رویکردهای جدید میان «روشنفکران دینی» هم هستیم، مانند دفاع آنان از «همجنس بازی» و...
فضلینژاد: «اسلامهراسی» با رشد دوباره گفتمان «اسلام ناب» یا همان «اسلام انقلابی» نسبت مستقیم دارد. شما اگر به «هلند» در همین مقطع زمانی نیمه اول دهه 1380 نگاه کنید، این جنونزدگی و اضطراب از رشد اسلام را میبینید و رگههاي اسلامستيزي بصري و دولتي در هلند را مي توان در طرح ها و ايده هاي «تئو ون گوگ» يافت كه از مخالفان برجسته دين اسلام بود و در سال 1383 فيلمي را به نام «تسليم» براساس داستاني از «ايان هيرسي علي» (نماينده پارلمان هلند كه خود را مرتد مي نامد) ساخت و البته کشته شد! از همین دوره احزاب راستگراي هلند ترور شخصيتي پيامبر اعظم اسلام(ص) و ائمه معصومين (عليهماالسلام) را در دستور كار خود قرار دادند و سال 1386 «گيرت وايلدرز»، رهبر حزب آزادي (PVV) در هلند به آژانس خبري «نيس نيوز» گفت كه «در اين فيلم كتاب مقدس «قرآن» با كتاب «نبرد من» نوشته ديكتاتور آلماني «هيتلر» مقايسه و العیاذبالله «قرآن مجید» به عنوان كتابي فاشيستي معرفي شده است.» چند هفته پس از این در آذرماه 1386، موزه شهرداري شهر لاهه، با پرپايي نمايشگاه عكس «سون آپ» در حالي تصاويري از يك زوج همجنسگرا را به نمايش گذاشت كه اين زوج، ماسك تصويري دو اسوه ديني مسلمانان را بر چهره دارند. من از ذكر نام اين معصومين كه چنين مورد اهانت هلندي ها قرار گرفته اند، شرم دارم و حتی فکرش واقعا تن و بدنم را میلرزاند. در ادامه همین روند، کار به جایی رسید که «روشنفکران دینی» که ابتدا خود را مقید به قیود اسلامی معرفی میکردند، برای بردن دل آمریکاییها سر از دفاع از «همجنسبازی» درآوردند!
فرهنگ عمومی: چه عناصری در تفکر «اصلاحطلبی لیبرال» و «روشنفکری دینی» بود که آنان را به معارضه با ضروریات اسلام و دفاع از پدیدههایی مانند «همجنسبازی» کشاند و آنان را در کنار احزاب راستگرای اروپایی، مانند حزب صهیونیستی «سبزها» که از اسلامستیزی هلندی دفاع میکند، قرار داد؟
فضلینژاد: روشنفکران دینی مانند «عبدالکریم سروش»، «آرش نراقی»، «اکبر گنجی»، «سعید حجاریان» و «مصطفی ملکیان» و... که 3 ارگان «کیهان فرهنگی» دهه 1360 و ماهنامههای «کیان» و «آئین» در دهه 1370 را در اختیار داشتند، ضمن تقسيم احكام ضروری اسلام به دائمي و موقت، اولاً «اجتهاد در اصول» و «اجتهاد در برابر نص» را جايز و بلكه لازم ميدانند. دوم اینکه، اصلاح طلبان «عقلانيت مدرن» (ایدئولوژی لیبرال سرمایهداری) را اصل و آموزههاي ديني را فرع بر آن ميدانند و در پي سازگاري اسلام با دستاوردهاي مدرنيته چون «حقوق بشر سكولار» هستند. سوم، اصلاحطلبان هيچ قرائتي از دين را قرائت مقبول و حاكم فرض نميكنند و معتقدند همه قرائتهاي ديني حق است و براي همين، اغلب آنان از فرق ضاله مانند بهائيت دفاع ميكنند و دیدیم که «جمیله کدیور» (همسر اول عطالله مهاجرانی) در انتخابات ریاست جمهوری اخیر به عنوان نماینده آقای «مهدی کروبی» از بهائیان دفاعی جانانه کرد. چهارم، آنان مانند «سیدمحمد خاتمی» که در سال 1370 فقه مصطلح اسلام را ناقص دانست، همین رای را دارند و از نقطه عزيمت فقهستيزي ميگويند فقهی که برخي از احکام اجتماعیاش امروزه غیراخلاقی تلقی میشوند، داوری اخلاقی مدرن، نمره مقبولي به این فقه نخواهد داد. براي همين است كه با احكام شرعي از «سنگسار» تا «قصاص» مبارزه ميكنند. در نتیجه اصلاحطلبان میگویند «هر حکمی از اسلام که با عقلانیت و عدالت مدرن تعارض داشته باشد، موقتی و متعلق به صدر اسلام به حساب ميآيد» بدین ترتیب، اكنون كه عقلانیت و عدالت مدرن، «همجنسبازي» را نيز پذيرفته است، بر مبنای اين ملاک، حکم فقهی اسلام درباره اين پديده ثابت و دائمی نخواهد بود و اصلاحطلبان وفق مباني نظري خود بايد «فحشاي مدرن» را نيز بپذيرند. این رای را دقیقاً «آرش نراقی» (شاگرد سروش و عضو انستیتو صهیونیستی هوور) و «اکبر گنجی» در رساله «قرآن محمدی» صادر کرد. این آقای نراقی، وقتی ایران بود در «کیان» با نام «احمد نراقی» مینوشت، اما به آمریکا که رفت، نامش شد «آرش نراقی» و در مقالهی مبسوط «درباره اقلیتهای جنسی» که ۲۵ نوامبر ۲۰۰۵ منتشر شد، ابتدا «همجنسگرایی» را پدیدهای طبیعی و اخلاقی معرفی کرد و سپس در سخنرانیای با عنوان «اسلام و مسأله اقلیتهای جنسی» در دانشگاه کالیفرنیای لسآنجلس، قرائتی سازگار با قرآن از همجنسگرایی ارائه کرد! وقتی برخی هواداران روشنفکری دینی به این آراء نراقی اعتراض کردند، در 5 تیر 1387 اکبر گنجی مقالهای برای رادیو زمانه تحت عنوان «روشنفکری دینی و مساله همجنسگرایی» نوشت و با استناد به گفتارهاي مشترك روشنفكران و اصلاحطلبان داخل كشور با ديدگاههاي كلان آرش نراقي پيرامون قرآن، گنجی به معترضان يادآوري کرد كه حالا كه پاي پذيرش و حمايت از همجنسبازي به ميان آمده، نمیتوانند خود را كنار بكشند و از ترس متهم شدن به اسلامستيزي، آراء خود را پنهان كنند! گنجي با يادآوري مباني تفكر اصلاحطلبي، از روشنفكران اصلاحطلب خواست كه مانند برخي ديگر از اعضاء حلقه «كيان» و ماهنامه «زنان»، و بر مبناي مبادي و مباني نظري پروژه رفرم در اسلام و اصلاح طلبي، از همجنسبازي نيز حمايت كنند، چرا كه پذيرش اين پديده، نتيجه منطقي روش و منش تئوريك آنهاست. دفاع از «همجنسگرایی» فرجام کار «روشنفکران دینی» بود.
فرهنگ عمومی: ابراز همین احکام بیپایه سبب شد تا آمریکا «پروژه قرآن سکولار» را هم پیگیری کند و ظاهرا یک کتاب قرآن، آمیخته به چنین تفاسیری نیز در دست چاپ است؟
فضلینژاد: چاپ قرآن سکولار، پیشنهاد «مايكل لدين» كارشناس ارشد CIA و نظريهپرداز يهودي – صهيونيست «موسسه امريكن اينتر پرايز» در سال 1386 بود. وزارت دفاع آمريكا (پنتاگون) نيز ترجمهاي از كتاب مقدس مسلمانان را منطبق بر خاستگاههاي صهيونيستي روانه بازار كتاب کرد. در هلند نیز همین پروژه پیگیری شد و شخصي با نام «سجاد قائم مقامي» (عضو گروهك چريكهاي فدايي خلق) كه نام مستعار «قادر عبدالله: را براي خود برگزيده، سال 1387 گفت كه براي مبارزه با روحانيت اسلام، قرآني سكولار را به جهانيان معرفي خواهد كرد و همزمان با آن دیدیم که «عبدالكريم سروش» نيز از كنار كاخ سفيد، برای مخدوش ساختن اصالت و مرجعيت قرآن، وحي را به الهام و پيامبر را به شاعر تشبيه کرد.
کارنامه سیاست «جذب و هضم»
فرهنگ عمومی: در واقع همزمان هم مبارزه جنونآمیز با اسلام و قرآن را شاهدیم، هم پروژه «اسلام آمریکایی» با ارائه تفسیر سکولار از دین پیش میرود. شما پیش از این «عبدالکریم سروش» و «سید محمد خاتمی» را به عنوان نمادهای «اسلام آمریکایی» معرفی کردید و به خاطر داریم که وقتی سال 1387 در مدرسه علمیه معصومیه (ص) قم برای نخستین بار از «تضاد آراء محمد خاتمی با نظریات امام خمینی(ره)» سخن گفتید، چه جنجالی به پا کردند، اما در عمل دیدیم که پیشبینیهای آن سخنرانی معروف شما درست از آب درآمد. با توجه به اینکه جنابعالی گفتید آمریکا از سیاست گسترش «اسلام آمریکایی» دست برنمیدارد و با استناد به فرمایشات امام خمینی(ره) نیز نشان دادید که بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی نیز هم «خطر» اسلام آمریکایی و هم «شناخت» آن را دشوار و مهم میدانستند و مقام عظمای ولایت نیز در سالیان گذشته بارها و بارها به این موضوع پرداختهاند، سوال ما از شما در باب نمادهای «اسلام آمریکایی» است. آیا غیر از سروش و خاتمی، فرد دیگری که هموزن آنان باشد را میتوان نام برد؟
فضلینژاد: «سید حسین نصر» یکی از نمادهای برجسته «اسلام آمریکایی» است و میبینید که آخرین شماره ماهنامه «مهرنامه» در آبان 1389 به گفتگویی با «سید حسین نصر» اختصاص دارد و این مصاحبه برای طرح و تجلیل وی صورت گرفت. نصر همان شخصیتی که حتی «عبدالکریم سروش» در 24 مرداد 1385 با ارسال پیامی به همایش «دین و مدرنیته» در نقدش نوشت «کسی که روزگاری از دفتر فرح پهلوی با تلسکوپ اشراق به دنبال امر قدسی در آسمان حکمت خالده میگشت، اینک پرمدعاتر از همیشه به مدد مداحان و شاگردان دیرین خود به میدان آوازه جویی پا نهاده است.» اما چند وقت بعد، وقتی راهبرد سیاسی «پنتاگون» اقتضاء کرد که «سنتگرایان دینی» و «مدرنیستهای اسلامی» از هر تبار و طایفهای به عنوان مبلغان «اسلام آمریکایی» برای جنگ ایدئولوژیک علیه جمهوری اسلامی بیشتر با یکدیگر متحد شوند، این دعوی به دست فراموشی سپرده شد. در این سالها هم کوششهای بسیاری برای بازگشت «سیدحسین نصر» به ایران صورت گرفته است و این را هم به شما بگویم که آمریکاییها نیز بسیار علاقهمند به سفر نصر به ایران هستند.
فرهنگ عمومی: واقعاً این احتمال وجود دارد که «سید حسین نصر» بدون هیچ مانعی به ایران بازگردد؟! چقدر چنین احتمالی را میدهید و آیا تلاشهای نیم دهه گذشته از سوی برخی محافل رسانهای و حتی اهداء جایزه «جشنواره حکمت سینوی» به وی را در این راستا ارزیابی میکنید؟
فضلینژاد: واقعاً نمیدانم طرح مساله بازگشت «سیدحسین نصر» تابع چه متغیرهای سیاسی یا چه ضرورتهایی است. گاهی استدلالهایی به گوش آدم میخورد که نه میتوان صحت و سقم آنها را به درستی سنجید و نه میتوان حیرت خود را انکار کرد. مثلاً اینکه اگر نصر بیاید، اطلاعات ذیقیمتی را نیز در چمدانش برای نظام به همراه میآورد. این بحثها را من «انحرافی» میدانم و کمی هم «عوامفریبانه». پروژه بازگشت نصر، اگر محقق گردد، ناشی از سیاست شکست خوردهای است که جز زیان برای انقلاب اسلامی، هیچ دستاوردی نخواهد داشت.
فرهنگ عمومی: براساس چه تجربه تاریخی یا اطلاعاتی میفرمایید که «پروژه بازگشت نصر» ناشی از یک «سیاست شکستخورده» است و در هیچ شکلی، ثمری برای نظام نخواهد داشت؟! این بیشتر شبیه یک پیشبینی نیست؟
فضلینژاد: اگر فرض را بر پیشبینی بگذاریم، این پیشبینی متکی به یک مدل «آیندهپژوهی» است که با رویکردی اسلامی- بومی، به کار محاسبات سیاسی و آیندهنگری میآید؛ البته هم مبنای آکادمیک دارد و هم متکی بر ادله است و هم مستند به شواهد. به ناچار باید تاریخچه کوتاهی را در این خصوص روایت کنم. پس از پایان دفاع مقدس و با آغاز دهه 1370 برخی از دولتمردان و از جمله «عطالءالله مهاجرانی» (معاون حقوقی- پارلمانی رییس جمهور وقت در دولت سازندگی) پروژهای را با عنوان «سیاست جذب و هضم» در ایران پیش میبردند و حتی آن را در چارچوب یک «استراتژی امنیتی» میدیدند و معتقد بودند این سیاست «ضریب امنیت ملی» ایران را افزایش میدهد. فرض آنان این بود که اکنون نظام کاملاً تثبیت شده و حالا ما میتوانیم با بازگرداندن عدهای از برجستهترین روشنفکران لیبرال و نویسندگان سکولار خارجنشین به ایران تصویری شایسته از کشورمان ارائه دهیم. هدف این سیاست ابتدا «جذب» برخی عناصر فکری اپوزیسیون خارج کشور در جمهوری اسلامی و سپس تلاش برای «هضم» آنان در «تفکر انقلابی» بود. همین معنا را آقای «سیدمحمد خاتمی» نیز در لابهلای شعارهایی چون «ایران برای ایرانیان» تکرار میکرد که «مخالف» را به «منتقد» و «منتقد» را به «موافق» تبدیل میکنیم و امروز هم شبیه همین حرفهای آقای خاتمی را از گوشه و کنار میشنویم. آقای مهاجرانی برای صورتبندی این سیاست اتفاقاً از یک مقدمه درستی پیروی میکرد، اما هم اجرا و هم نتیجه حاصل از آن، چنانکه دلایلش را خواهم گفت، نتیجه کاملاً فاسدی بود و کلاً به «نقض غرض» انجامید. شما در همین دوره میبینید که آمریکاییها هم دقیقاً همین سیاست را دنبال کردند و برای اجرای پروژه «براندازی نرم» به دنبال «جذب و هضم» مسئولان نظام در اندیشههای لیبرالی بودند. در نتیجه دیدیم که فرجام سیاست جذب و هضم در ایران برعکس شد و دیدیم کارگزاران این پروژه مثل مهاجرانی جذب و هضم اپوزیسیون شدند و سر از بی.بی.سی و خانه ابراهیم گلستان (جاسوس برجسته اینتلیجنس سرویس انگلیس) درآوردند! این را به شما بگویم که جریان موسوم به «فرقه مشاییه» هم که متاسفانه از این سیاست شکست خورده پیروی می کند، اگر این روند پرشتایش را متوقف نسازد، به زودی سرنوشتی جز سیاه روزی مهاجرانی و سیاستمداران امثال او نخواهد یافت و همانطور که درباره آقای سیدمحمد خاتمی در سال 1386 گفتیم که دوست نداریم ایشان را روزگاری در میان اپوزیسیون برانداز طبقه بندی کنیم، درباره این جریان هم همین را می گوئیم.
فرهنگ عمومی: یعنی ایالات متحده از «سیاست جذب و هضم» دهه 1370 به نفع اهداف خودش بهره گرفت یا یک تئوری موازی داشت؟
فضلینژاد: هر دو. هم برای نفوذ و استحاله حاکمیت تئوری داشت و هم از این سیاست بهره گرفت. شما به مقاله «علی امینی» (نخستوزیر عصر پهلوی دوم و رابط CIA) در شماره 274 هفتهنامه «کیهان لندن» در تاریخ 4 آبان 1368 نگاه کنید. امینی مینویسد «ایرانیان با بازگشت به وطن میتوانند اوضاع را دگرگون کنند و تحولات باید در داخل کشور اتفاق بیفتد. با خارج نشستن و تظاهرات کردن و اعلامیه نوشتن کاری از پیش نمیرود. حتی اگر در خارج هم فعالیت میکنیم، باید در داخل کشور پایگاههای عمده داشته باشیم.» نکته کلیدی مقاله نخستوزیر شاه مخلوع آن جاست که مینویسد: «اگر ایرانیان بازگردند و برای مبارزه با رژیم، مبارزه آرام و هستههای لازم را به وجود آورند، به تدریج رژیم حاکم را در خود هضم خواهند کرد.» بنابراین شما میبینید که هم آمریکاییها توسط بازگشت یک طیف از متفکران و روشنفکران به دنبال «هضم حاکمیت در نظام لیبرال» بودند، هم سیاست دولت سازندگی، هضم آنان در تفکر انقلابی را دنبال میکرد. یک سیاست واحد با دو رویکرد سراپا متفاوت و متباین. در صفحه 195 کتاب «هویت» همین آقای «غلامحسین میرزا صالح» که مترجم رمان «سرزمین گوجههای سبز» از «هرتا مولر» است، میگوید ما با نشر کتاب و مقالات و مجلات سیاست «خط نفوذ و استحاله» در ایران را پیش میبریم. نمونه دیگر که به نظرم برجستهترین نمونه برای فهم ماهیت «سیاست جذب و هضم» است، رسالة «راهنمای پیکار» نوشته «منوچهر گنجی» است که آبان 1368 در فرانسه توسط انتشارات «سازمان درفش کاویانی» منتشر شد. میدانید که «منوچهر گنجی» وزیر آموزش و پرورش در کابینه هویدا بود و گزینه سازمان CIA برای رهبری «جبهه نجات ملی». او در صفحه 15 تا 20 این رساله بحث مبسوطی پیرامون براندازی نظام و فروپاشی از درون دارد و میگوید «ایرانیان خارج از کشور وظیفه دارند تا آنجا که میتوانند به ایران بازگردند و در هر جا کفه عناصر مخالف با حکومت اسلامی را سنگینتر سازند. نفس حضور عناصر ملی و دانشگاهی و درسخوانده در دستگاههای جمهوری اسلامی به مبارزه برای تغییر شکل و جهت دادن نظام حاکم و سرنگونی آن کمک میکند.»
فرهنگ عمومی: نتیجه «سیاست جذب و هضم» چه بود که شما آن را «نتیجهای فاسد» و «نقض غرض» میدانید؟
فضلینژاد: برپایة «سیاست جذب و هضم» باب تعامل بخشی از کارگزاران دولت سازندگی با چهرههایی چون «بزرگ علوی» (داستاننویس مشهور)، «بزرگ نادرزاد» (معاون وزیر فرهنگ و هنر عصر پهلوی دوم) «مجید تهرانیان» (استاد ارتباطات و استراتژیست تلویزیون ملی ایران در رژیم ستمشاهی)، «داریوش شایگان» (مدیر مرکز مطالعه تمدنها در زیرمجموعه دفتر فرح پهلوی و عامل ساواک)، «داریوش آشوری» (مبلغ فلسفه صهیونیستی و عامل ساواک) و... گشوده شد و بخش مهمی از این افراد که فراری بودند، بر پایة همین سیاستهای آقای مهاجرانی و همفکرانش به ایران بازگشتند و در نشریاتی مانند «کلک» (به سردبیری علی دهباشی) و «آدینه» و... فعالیتهایشان را آغاز کردند و آقای مهاجرانی هم در کسوت «معاون رییسجمهور» با افتخار با این افراد مثل «شاهرخ مسکوب» روشنفکر لائیکی که همان زمان عضو «بنیاد اشرف پهلوی» بود، در دفتر مجله «کلک» عکس یادگاری میانداخت. حتی کسی مثل «مجید تهرانیان» با آن سابقه خدمت به رژیم سلطنتی به ایران بازگشت و تحت عنوان «استاد ارتباطات» در دانشگاههای معتبر که رسالت خود را تربیت متفکران مسلمان میدانستند، به تدریس پرداخت. این آقایان که در دانشگاه صراحتاً نمیگفتند باید جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم، بلکه برآیند تفکراتشان به جایی میرسید که سکولاریسم را رواج میداد.
فرهنگ عمومی: همان هنگام مقام معظم رهبری نیز پیرامون «تهاجم فرهنگی» به نحو مکرر هشدار میدادند. آیا آن هشدارها ناظر به این «خط نفوذ و استحاله» نیز بود؟
فضلینژاد: دقیقاً هشدارهای حضرت آقا ناظر به همین رویکردها بود. یک نمونه ذکر میکنم. در 23 مرداد 1370 مقام عظمای ولایت در دیدار با کارگزاران نظام فرمودند «مبارزه فرهنگی با جمهوری اسلامی دارای شاخهها و شعبات متعددی است... فرضاً تفکر سیاسی اسلام در مطبوعات، در کتابهای مختلف و در ترجمهها، حتی در تاریخنویسی زیرسوال میرود. ما اکنون شاهدیم که بسیاری از مقالات، کتابها، تاریخنویسیها و بیوگرافینویسیها برپایة رد تفکر سیاسی اسلام استوار است... زمانی انسان از قرار دادن اینگونه کارها در کنار هم و از تامل در مجموعه آنها به یک نقشه حسابشدهای پی میبرد و اینکه این امر تصادفی نیست و نیت و ارادهای پشت سر آنهاست.» پس شما میبینید رهبری انقلاب حتی روی مدل «بیوگرافینویسی» حساس هستند و بیشک نباید آثاری ترویج شوند که به هر نحوی به رد تفکر سیاسی اسلام میپردازند. شما به مقاله «چنگیز پهلوان» در شماره 4 مجله ارغوان (چاپ خارج کشور) نگاه کنید. مینویسد: «باید کتابهای بنیادی سیاسی بتوانند در کندوکاوهای خود نظام سیاسی را زیر سوال ببرند و درباره مشروعیت یک نظام به بحث بپردازند.» همین چند هفته پیش، یعنی پس از 19 سال که از هشدارهای حکیمانه رهبری معظم انقلاب میگذرد و ایشان پیرامون بحثهایی مانند «ناتوی فرهنگی» و «جنگ نرم» به مثابه یک گفتمان جدید تمرکز کردهاند، شاهد بودم که یکی از نمایندگان مطرح مجلس شورای اسلامی که فلسفه را نیز میشناسد، از برگزیدن دکتر «کریم مجتهدی» به عنوان «پیشکسوت علوم انسانی» دفاع میکرد. تعجب میکنم که چطور از کسی مثل ایشان که در آثارش کوشیده تا زیرکانه به رد «تهاجم» علمی و فکری یا رد رابطه «فلسفه» و «استعمار» یا «رد تعهد دینی» بپردازد. مثلاً در کتاب «فلسفه و فرهنگ» حرفی را میزند که «رامین جهانبگلو» قبلاً زده است و شرط میگذارد که گفتگوی فلسفی در صورتی ممکن است که طرفین گفتگو «تعهد دینی» نداشته باشند. ایشان در «جشنواره فارابی» که برمبنای مطالبات رهبری در حوزه علوم انسانی برگزار شده، مورد تقدیر ویژه نیز قرار میگیرد! آن هم کسی که برخلاف سیاستهای صریح رهبری در حوزههای آموزش عالی پیرامون شکل «غربشناسی» و نحوه مواجهه با «فلسفه غرب» و تاکید حضرت آقا مبنی بر «غربشناسی انتقادی» برپایه «حکمت اسلامی» میشود مرجع غربشناسی دانشجویان ما و پیشکسوت علوم انسانی! در دهه 1370 نشانهها دلالت میکرد که سیاست جذب و هضم امثال مهاجرانی موفق نبوده است، بلکه براساس تئوری آمریکاییها، برخی مسئولان جمهوری اسلامی و مشخصاً اصلاحطلبان، استحاله شدند و مدافع اندیشه و روش لیبرالی. اجازه بدهید من به یک رویداد تاریخی اشاره کنم. «عطالله مهاجرانی» هنگام استیضاحش به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کابینه اول خاتمی در مجلس پنجم به شرح همین «سیاست جذب و هضم» پرداخت. او در پاسخ به منتقدانش به یک نمونه روسی تکیه کرد و سرنوشت «الکسی تولستوی» را مثال زد. مهاجرانی میگفت این فرد یک نویسنده ضدانقلاب 1917.م روسیه بود که به هنگام پیروزی انقلاب از کشورش فرار کرد. وقتی 6 سال بعد از فرار، تولستوی در ماههای پایانی عمر لنین به روسیه بازگشت، انتشار کتاب «گذر از رنجها» را درباره انقلاب اکتبر در چند مجلد آغاز کرد که در سه قسمت، از سال 1921 تا سال 1941 منتشر شد و انصافاً در زمره آثار ادبی ماندگار در جهان است. اثر تاريخي «پطر كبير» كه به تدريج از 1930 تا 1947 منتشر شد، از همین نویسنده است که جايگاه موثر او را در ادبيات روسيه استحكام بیشتری بخشيد. از یاد نبریم در هنگام حكومت «ژوزف استالين» بود كه سبكهاي هنري کمکم تثبيت شدند و نويسندگاني چون «الكسي تولستوي» و «الكساندر كوپرين» در روسيه، بيشتر مجال عرضه آثارشان را يافتند. الكسي نیز به تدريج پلههاي ترقي را طي كرد تا در سال 1938 - يعني چهارده سال پس از مرگ لنين- صاحب «نشان لنين» شد و سپس در سالهاي 1941 و 1942، براي آثار «پطر كبير» و «گذر از رنجها»، چندین جايزه گرفت. حتی رهبر معظم انقلاب اسلامی یکبار درباره این کتاب در دیدار با مسئولان «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» در سال 76 فرمودند: «من بارها مثال قصه های انقلاب اکتبر را گفتهام. یکی کتاب گذر از رنجهای الکسی تولستوی است که فوق العاده است...اینها داستانهای انقلابی است.» اما مساله این بود که نه تنها «سیاست جذب و هضم» دولتمردانی مثل مهاجرانی، خصوصاً در دولت آقای خاتمی و عصر اصلاحات، به بازتولید یک «الکسی تولستوی» نیانجامید، بلکه فرجام کار مهاجرانی به جایی رسید که پس از فرار به لندن، سر از خانه «ابراهیم گلستان» درآورد، آن هم خانه کسی که جاسوس تابلودار انگلیسها بود.
فرهنگ عمومی: بنابراین شما این فرض را که یک نویسنده یا متفکر مخالف با یک انقلاب و نظام میتواند مانند «الکسی تولستوی» به انقلاب روسیه خدمت کند تا آنجا که از همان حکومتی که مخالفش بوده، جایزه و مدال بگیرد، میپذیرید؟
فضلینژاد: ما اساساً در بینش اسلامی خود نیز همین آموزهها را داریم و میبینیم که رهبر معظم انقلاب نیز کتاب تولستوی را در زمره «داستانهای انقلابی» میدانند، اما مساله این است که خیلی از اعضاء جبهه اصولگرایی اصیل - نه آن کسانی که ژست اصولگرایی میگیرند و خیال پر کردن خلاء اصلاحطلبان را در سر میپرورانند- که اشتراکات زیادی هم با یکدیگر دارند، گاهی به علل مختلف همدیگر را برنمیتابند. وقتی حضرت آقا از «حذب حداکثری و دفع حداقلی» سخن میگویند یا زمانی که خطاب به نیروهای انقلاب که در یک مجموعه برسر اصول توافق و بر سر آرمانها اشتراک نظر قطعی دارند، میفرمایند میان خود دیوار نکشید برهمین مبناست، اما باید به تمام اجزاء سخنان رهبری تمکین شود و اولویتهای تعیین شده از جانب ایشان مراعات گردد. یعنی در بادی امر، سرمایههای داخلی را حفظ کنیم؛ بعد برویم سراغ ایرانیان خارج از کشور یا اپوزیسیون و اجرای «سیاست جذب و هضم» که آن هم مجریان بسیار زیرک و توانمند، امین و معتمد، ذوب در ولایت و از هر جهت شایسته میخواهد تا تجربه دوران «عطالله مهاجرانی» اینبار به شکل دیگری تکرار نشود. بدواً هم گفتم، من در مقام تعرض به «مقدمات نظری» سیاست «جذب و هضم» نیستم، بلکه در مقام نقد «تمهیدات اجرایی» و «مصداقیابی» برای تحقق این سیاست هستم. نه تنها «عطالله مهاجرانی» بلکه مخالفان سیاسی/ فکری ایشان که اکنون نیز همین سیاستها را در اشکال دیگری دنبال میکنند، در مقام «اجرا» به «انحراف» کشیده میشوند. در دولتهای سازندگی و اصلاحات و... مجریان سیاست «جذب و هضم» گزینهها غلطی را برگزیدند و دقیقاً کسانی را انتخاب کردند که دولت آمریکا براساس تئوری «نفوذ و استحاله حاکمیت جمهوری اسلامی» مایل بود تا آنان به ایران بازگردند و از همان هنگام ردپای «هوشنگ امیراحمدی» و «رامین جهانبگلو» و... را در ایران میبینید. این نتیجه مصداقیابی غلطی بود که به علل مختلف در ذهن برخی مسئولان ریشه دواند و هنوز هم شاهد آن هستیم و مساله بازگشت «سیدحسین نصر» نیز یکی از آنهاست. نصر، گزینهای است که اتفاقاً آمریکاییها دوست دارند به ایران بازگردد، چنانکه به قول «علی امینی» برای تقویت پایگاههای عمدهشان، دوست داشتند «هوشنگ امیراحمدی» و «رامین جهانبگلو» و «داریوش شایگان» به ایران بازگردند که در دورهای بازگشتند و عاقبت کارشان را دیدیم.
آنچه درباره «سیدحسین نصر» نگفتهاند
فرهنگ عمومی: چرا با «سیدحسین نصر» مخالفید؟
فضلینژاد: میدانید که خاندان نصر، جد اندر جد درباری بودهاند. پدرش سید ولیالله مانند پدربزرگش پزشک دربار بوده است، اما از جانب مادر نوه «شیخ فضلالله نوری» است. خودش نیز ابتدا در دبیرستان «فیروز بهرام» که یک «مدرسه زرتشتی» بود، درس خواند. از 12 سالگی به آمریکا رفت و در مدرسه شبانهروزی «پدی» در نیوچرسی ثبت نام شد. مقطع کارشناسی را در «انستیتو تکنولوژی ماساچوست» (ام. ای.تی) گذراند و از «دانشگاه هاروارد» دکترای «تاریخ علم» گرفت. از ابتدا تا انتهای زندگیاش هم درباری و هم آمریکایی بوده است. «سید حسین نصر» غیر از اینکه در زمان شاه رییس دفتر «فرح پهلوی» و رییس «دانشگاه صنعتی آریامهر» بود، پس از مرگ شاه مخلوع، قیم فرزندان فاسد وی شد، ولی حالا مجله «بررسی کتاب تهران» به سردبیری «هرمز همایونپور» (از اعضاء موسسه آمریکایی «فرانکلین» در عصر پهلوی و همکار «داریوش شایگان» و «بهاءالدین خرمشاهی» در انتشارات «فرزان روز») برایش ویژه نامه درمیآورد. در وصیتنامه شاه به قیمومیت نصر بر فرزندان خاندان پهلوی اشاره شده و این نکته محمل حقوقی دارد و فراتر از یک ادعاست. در واقع، اگر خوب دقت کنیم فرزندان عجیبالخلقه شاه مخلوع دست پرورده جناب نصر هستند و البته فرزند خودش هم که «ولیرضا نصر» است از مشاوران ویژه «کاخ سفید» و از روسای «شورای روابط خارجی آمریکا» است. شاید از این جهت که کسانی را تربیت کرده که علیرغم کوششهای شبانهروزی برای براندازی جمهوری اسلامی پیوسته شکست خوردهاند، به «ارتقاء کیفیت زندگی» در ایران مدد رسانده باشد! دیگر اینکه، وقتی شاه بر بستر مرگ بود، یکی از آخرین افرادی را که خواست تا به ملاقاتش بیاید، همین آقای «سید حسین نصر» است که الان مجله «اطلاعات حکمت و معرفت» وابسته به روزنامه «اطلاعات» مقالاتش را پیاپی و پیوسته منتشر میکند. نصر پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا اکنون در «بنیاد اشرف پهلوی» (بنیاد مطالعات ایران) حضور داشته است. بعد هم «سید حسین نصر» عضو شورای سردبیری مجله «ایراننامه» است که آن نیز از محصولات «بنیاد اشرف پهلوی» است. حالا اگر فیلسوف است و متاله و اسلامشناس و به مدد تبلیغات شبکههای رسانهای سرمایهداران بسیار مشهور شده، در خدمت دائم آمریکاییهاست؛ چون صاحب «کرسی دائم» در «دانشگاه جرج واشنگتن» است که این کرسی را به هر استادی نمیدهند. این را به شما بگویم، اعتراف رسمی سازمان سیا در ابتدای دهه 1360 است که آمریکا برای براندازی ایران از کمبود «اسلامشناس» و «ایرانشناس» رنج وافری میبرد و سعی زیادی داشت تا جمعی از این جماعت را در آمریکا گردهم آورد و الان هم از این دست اسلامشناسان در جهان غرب کم نداریم که نمونه مشهورش «برنارد لوئیس» یهودی و صهیونیست است در «دانشگاه تلاویو» و شاید بهتر از برخی به اصطلاح فلسفهدانان اسلامی و متعهد به جمهوری اسلامی، اسلام و ایران را نیز بشناسد، اما تئوریسین «برخورد فرهنگها» و معتقد به نابودی مکتب اسلام هم هست، و به روایت دانشنامه «ویکی پدیا» در «کنفرانس سری بیلدربرگ» تجزیه قومیتی ایران را پیشنهاد کرد و علاوه بر القاب پیشین، ملقب به لقب «پدر تجزیهطلبی ایران» نیز شد. اصلاً اغلب و بلکه اکثر مستشرقین این چنین هستند، اما این شناخت دلیل بر آن نیست که مستشرقین معتقد و متعهد به آموزههای اسلام باشند. حالا فرقش این است که «سید حسین نصر» در آمریکا نشسته و خیلی با احتیاط «نقد غرب مدرن» میکند و پرچمدار «سنتگرایی» است، اما سوال اینجاست که غربیهایی که به روایت رهبر معظم انقلاب اجازه نمیدهند تا یکی از «پیامهای حج امام خمینی» به عنوان آینه «اسلام ناب» حتی به ازای پرداخت پول به آن نشریه در مطبوعاتشان چاپ شود، چگونه آقای نصر را نه تنها پذیرفتهاند، بلکه به ریاست دپارتمانی مهم در دانشگاهی درجه یک رساندهاند و «کرسی دائم» آن هم در دانشگاه «جرج واشنگتن» به او دادهاند؟! و بدتر آنکه او را تقدیس نیز میکنند و در محافلشان بر صدر نیز مینشانند؟! آقایان یادشان رفت که حضرت امام خمینی(ره) درباره تجلیلهای آمریکاییها و غربیها چه فرمودند؟! قبل از انقلاب با «فرح پهلوی» و منصوب از جانب شاه در دانشگاه شاهنشاه «آریامهر»، هنگام پیروزی انقلاب و مرگ سلطنت بر بالین «محمدرضا پهلوی»، پس از پیروزی انقلاب قیم پسماندههای خاندان پهلوی، اکنون هم نظریهپرداز «بنیاد اشرف پهلوی»؛ اینها برای شاگردان سابق نصر که اکنون داعیه اصولگرایی نیز دارند، بس نیست؟ شما به گفتگوی «رامین جهانبگلو» با «سید حسین نصر» نگاه کنید؛ آیا بس نیست که جهانبگلو در مقام جاسوسی که به ماموریت براندازی جمهوری اسلامی اعتراف کرد، برکشیده نصر است؟! حالا استاد اعظم جاسوسان آکادمیک را از قلب آمریکا میخواهند به ایران بیاورند و هر روز حیلهای میسازند. یک روز، میگویند «سید حسین نصر» کتابخانهاش در ایران را به فلان جا اهداء کرد. سوال ما این است که چرا آن کتابخانه در ابتدای انقلاب مصادره نشد که حالا اهداء میشود؟! یک روز میگویند نصر در مقام ستایش از امام خمینی(ره) فلان مقاله را نوشته است. سوال ما این است که چرا نصر در اوج قیام امام بر علیه شاه بر بستر احتضار شاه بیتاج و تخت زانو زده بود؟! یک روز میگویند نصر، نوه «شیخ فضلالله نوری» است. سوال ما این است که چرا نصر با آنان که فرزندان معنوی آن شیخ شهید را میکشند، همپیمان است؟ شما میدانید «سنتگرایی» که نصر مبشر آن است، فقط «تصوفی بیمارگونه» است که هیچ نسبتی با «مکتب اسلام ناب» ندارد و در واقع، ریشه جهادی اسلام را میزند. برای همین هم سرویسهای امنیتی و نهادهای نظامی آمریکا از «سنتگرایی» نصر حمایت میکنند.
فرهنگ عمومی: اگر چه تاریخچهای که جنابعالی از فعالیتهای پس از انقلاب نصر بیان کردید، کافی به نظر میرسد، اما جا دارد که مصادیق مستند حمایت ایالات متحده از نصر را ذکر بفرمائید تا ابهامی هرچند اندک نیز باقی نماند.
فضلینژاد: از قضاء برای مورد «سیدحسین نصر» سند امنیتی مورد تائید پنتاگون و وزارت خارجه آمریکا ارائه میکنم، چون در موارد دیگر گاهی مجبوریم از ادله به اثبات ادعا برسیم یا قرائن را فرض بگیریم یا شواهد را در یک کل منطقی بسنجیم، اما درباره نصر سند امنیتی- رسمی وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) را داریم. در پائیز سال 1384، وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) یک ماموریت «سری و فوقالعاده فوری» را به «موسسه رند» (Rand) و «بنیاد اسمیت ریچاردسون» واگذار کرد تا به شناسایی «شرکاء بالقوه» ایالات متحده در جوامع مسلمان بپردازد و یک برآورد استراتژیک درباره «شبکهسازی از مسلمانان لیبرال در ایران» را پیشنهاد کند. در این گزارش که «فرانسیس فوکویاما» و «هنری کیسینجر» از ناظران اصلی آن بودند، از 5 گروه در ایران به مثابه شرکاء بالقوه آمریکا یاد گشت. یک طیف اصلی «سنتگرایان» و «صوفیها» بودند و «روشنفکران دینی» و «روحانیون لیبرال» دو طیف اصلی شرکاء دیگر آمریکا را میساختند که براساس این سند میتوانستند «اسلام رادیکال در ایران نابود و یک اسلام سکولار را مستقر سازند.» این گزارش استراتژیک، 5 شاخص برای شناسایی این شرکاء، 4 دستورالعمل امنیتی و 1 ایده مشترک با «وزارت خارجه آمریکا» را در بر داشت. برپایة اولین دستورالعمل امنیتی «برای حفظ اعتبار و امنیت این شرکاء باید ارتباطات آنان با دولت آمریکا محرمانه نگه داشته شود و حتی انکار گردد.» ایده مشترک «پنتاگون» با «وزارت خارجه» نیز اعتقاد به اجرای گسترده برنامه «رهبري ديدارهاي بين المللي» بود. هدف این برنامه، ساختن یک «پل ارتباطی» و ایجاد «ارتباط استراتژیک» با سیاستمداران موثر، روشنفکران، هنرمندان و... در ایران بود. کاخ سفید از رهگذر این برنامه، قصد داشت تا تحت پوشش راهاندازی کارگاههای آموزشی و برگزاری سمینارهای علمی، اولا، شرکاء جدید خود را در میان سیاستمداران ایرانی شکار کند. ثانیا، به یک ارزیابی واقعگرا از نقش، توان عملیاتی و خواستههای آنان در زمینه سیاستهای آمریکا برای فروپاشی جمهوری اسلامی بپردازد. ثالثا، با «شبکهسازی از مسلمانان لیبرال» و بازگرداندن آنان به قدرت سیاسی، مکتب اسلام ناب محمدی (رادیکال) را از صحنه خاورمیانه پاک کند. کاخ سفید طراحی «نسخه دینی» کودتاهای مخملی را به پژوهشکده پنتاگون (رند) واگذار کرد تا در «ژوئن داغ» (ژوئن 2009 برابر خرداد 1388) پروژه «کودتای سبز» را محقق سازد. سند اجرایی این نسخه نیز تحت عنوان «آسیب پذیریهای سیاسی، دموگرافیک و اقتصادی ایران» در 158 صفحه تدوین و تصویب شد و در زمستان 1384، اجرای آن به «گروه عملیات و سیاست سوریه و ایران» (ISOG) به رهبری «الیزابت چنی» واگذار گشت. بنابراین نتیجه میشود که اولاً «سنتگرایان» که خود نصر نیز به «مشی صوفیگرایانه» آن اقرار دارد، از «شرکاء سیاسی» آمریکا برای نابودی «اسلام ناب» هستند و ثانیاً آمدن «سید حسین نصر» به ایران با هر دلیل و توجیهی دقیقاً برآورده شدن مطلوبهای پنتاگون و وزارت خارجه ایالات متحده است.
فرهنگ عمومی: به این سند که «سنتگرایان» را شرکاء پروژه آمریکا برای نابودی اسلام ناب معرفی میکند، چگونه میتوان دسترسی پیدا کرد؟
فضلینژاد: سند اصلی طی یک توافق امنیتی از طبقهبندی «به کلی سری» خارج و به صورت محرمانه در اختیار برخی اندیشکدههای آمریکایی قرار گرفت، اما به شکل عجیبی منتشر شد و به یک رسوایی بزرگ هم برای «سید حسین نصر» و هم برای «عبدالکریم سروش» انجامید و نشان داد هر دو طیف که به ظاهر با هم در نزاع هستند، شرکاء پروژه اسلام آمریکایی به شمار میروند. بعد از این رسوایی، پنتاگون تصمیم گرفت تا رسماً این سند را منتشر کند.
فرهنگ عمومی: یعنی این سند که ناظر به مشارکت نصر و سروش در پروژه «اسلام آمریکایی» است، با تائید پنتاگون موجود است؟
فضلینژاد: بله. این سند ابتدا با شناسه امنیتی MG-574-SRF به صورت محدود و با طبقهبندی «محرمانه» در اختیار نخبگان امنیتی آمریکا قرار گرفت. پس از رسوایی بزرگی که شرح آن را مختصراً گفتم، این سند با شناسه RB-9251-SRF (2007) و تحت عنوان RAND Proposes Blueprint for Building Moderate Muslim Networks در سال 2007 و در 216 صفحه از سوی پژوهشکده وزارت دفاع آمریکا (رند) و با مسئولیت انتشارات RAND Center For Middle East Public Policy منتشر شد. در واقع، «مرکز سیاست عمومی خاورمیانه موسسه رند» در وزارت دفاع آمریکا که یکی از 3 مرکز پژوهشهای امنیتی- نظامی معتبر آمریکاست با پشتیبانی بنیاد «اسمیت ریچاردسون» مجری این طرح بودند و اکنون نیز فول داکیومنت آن در سایت رسمی «پنتاگون» موجود است. این سند مشخصاً «ایجاد شبکههایی از مسلمانان میانهرو» برای جایگزینی «اسلام لیبرال» (اسلام آمریکایی) به جای «اسلام رادیکال» (اسلام ناب) است.
فرهنگ عمومی: در این سند، نظر مشخص پنتاگون درباره «سنت گرایان» چیست؟
فضلینژاد: در صفحات 25 تا 35 سند مذکور بحث مفصلی درباره آنان موجود است، اما در یک پاراگراف مشخصاً مینویسد: «سنتگرایان و صوفیها دسته دیگر مورد نظر آمریکا برای شبکهسازی هستند. آن ها اغلب شامل محافظهکاران مسلمان هستند که عقایدشان برای قرنها مورد حمایت قرار گرفته است. سنتها و عقاید آنها با تکریم قدیسان (وحتی عبادت قبرهای آنان) و دیگر اعمالی همراه است که از نظر وهابیها ارتداد تلقی می شود. آنها تفاسیر کتاب مقدس مسلمانان را اساس تعالیم مکاتب مذهبی میدانند؛ با این حال با تفاسیر غیرمستقیم از قرآن و احادیث مخالفند.» حالا شما نگاه کنید که همین آقای نصر در مصاحبه با روزنامه ضدایرانی «شرق الاوسط» که امثال «علیرضا نوریزاده» از نویسندگان برجستهاش هستند، میگوید اگر نگاه مسلمانان به سمت یک ایدئولوژی ضدغربی نمیرفت، غرب هم به دنبال پدیده اسلامهراسی نمیرفت! در ایران تمام کتابهای «سید حسین نصر» با تبلیغات بسیار منتشر میشود و بدتر از آن کتابهای «رامین جهانبگلو» که یک برانداز فراری است، همچنان توسط «نشر مرکز» و «نشر نی» تجدید چاپ میشود یا آثار کسانی مثل «محسن کدیور» که در آمریکا هر چه فحش است به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه داده، باز هم مجوز نشر میگیرد. سخن من این است که فرض بر اینکه ترجمه و چاپ کتابهای نصر در تبلیغ تصوف مطلوب آمریکاییها مانند کتاب «گلشن حقیقت» توسط آقای «انشاءالله رحمتی» در «نشر صوفیا» یا ترجمههای دیگر آقای رحمتی از نصر مثل کتابهای «دین و نظم طبیعت»، «آرمانها و واقعیت های اسلام»، «اسلام و تنگناهای انسان متجدد» و «معرفت و معنویت» بلااشکال باشد که نیست، اما مرجع قرار دادن و زمینهسازی برای آمدنش به ایران آن هم با آن سابقه به هیچ روی توجیهی ندارد. یک روز به اسم دموکراسی، ترویج شکاکیت میکنند تا اسلام ناب را نزد مردمان از حجیت بیاندازند، یک روز هم به اسم فلسفه با «سنتگرایی» این بلا را بر سر جوانان میآورند. سخن ما این است که یک جمله مطلوب از دهان نصر در نیامده است؟ خیلیها شاید کتاب «جوان مسلمان و دنیای متجدد» نصر را پسندیده باشند. سخنان نیکویی هم در خود داشت، اما استناد به چند مصاحبه نصر یا یک کتاب و پارهای مقالات وی که مطلوب است، نمیشود زندگی این آدم 77 ساله را تحلیل کرد و برچسب مقبولیت بر کلیت اندیشهاش زد. استاد رحیمپور ازغدی جمله آموزندهای دارند. میگویند شما هر کدام از این مکاتب غربی و شرقی که گاهی مقبول واقع شدهاند را نگاه کنید، میبینید یک بخشی از حقیقت را گفتهاند، اما در بیان همه حقیقت درماندهاند و فقط «اسلام ناب» است که جامع حقیقت الهی است. این آقایان هم شاید گاهی حرفهای درستی زده باشند، اما روند کاریشان را از منظر کلان باید دید. این را هم نباید فراموش کرد، چنانکه رهبری معظم انقلاب نیز بارها و از جمله در سفر اخیرشان به قم تذکر دادند، و آن اینکه باطل که لخت و عریان ظاهر نمیشود. حق و باطل را در هم میآمیزند و اینجاست که شناخت آن سخت میشود. سنجهای که حق و باطل را میتوان شناخت، «اصول و ارزشها» است و به فرموده حضرت امام روحالله «ما با هیچ کس عهد اخوت نبستهایم، الا با اصول و ارزشهایمان.» این اصول هم برای ما صحیفه امام خمینی(ره) و آموزههای ولایت مطلقه فقیه است و بس. میزان، دوری و نزدیکی به اندیشه ولایت فقیه است.
چشمانداز جنگ عقیدتی ایران با غرب مدرن
فرهنگ عمومی: چرا سازمان جاسوسی سیا پس از پیروزی انقلاب عملیات «جنگ عقیده» را آغاز کرد و حالا پس از 30 سال شاهدیم که محصولات شبه روشنفکری و چهرههای تربیت شده آن از ماهنامهای مثل «مهرنامه» سر درمیآورند؟! اولاًبرای مخاطبان ما شاید این سوال پیش بیاید که آیا سیستم جاسوسی غرب اینقدر آیندهنگرانه و آگاهانه عمل میکند؟ ثانیاً، جنابعالی به عنوان یک تحلیلگر مسائل امنیتی و جنگ نرم، چشمانداز جنگ عقیدتی میان ایران و غرب مدرن را چگونه میبینید.
فضلینژاد: درباره سوال اول عرض کنم که رهبر حکیم انقلاب اسلامی روز 6 آبان 1388 فرمودند: «شما قدرت امنیتی و جاسوسی و تبلیغاتی این سرویسهای گوناگون امنیتی و تبلیغاتی دنیا را دستکم نگیرید. همه این را احساس میکنند. حالا شاید کسانی که کمتر توی مقولههای گوناگون تبحر داشتند، کمتر ببینند.» یا اگر مروری بر سخنان امام روحالله کنیم، میبینیم که بارها فرمودهاند سرویسهای جاسوسی غرب برای ایران و دیگر کشورها برنامههای درازمدت دارند. از مجموع بیانات امام و رهبری پیرامون قدرت جاسوسی غرب یک نتیجه روشن نیز به دست میآید و آن اینکه بخش مهمی از این قدرت ناشی از «اقتدار علمی» غرب نیز هست، اما علمی که جنسی فاسد دارد و حجاب اکبر است. بنابراین، سیستم جاسوسی غرب آیندهنگر است و اساساً «آیندهنگری» و «آیندهپژوهی» که به مثابه یک گفتمان جدید و نیز رشته دانشگاهی در آمریکا رو به رشد میباشد، در مرحله اول پروژهای نظامی- امنیتی بود که پنتاگون نطفه آن را گذاشت و CIA آن را پروراند، اما در تنها نقطهای که اشراف اطلاعاتی و آیندهنگری آمریکاییها و اروپاییها برای پیروزی در این «کودتای ایدئولوژیک» و «جنگ عقیدتی» به شکست قطعی کشیده است، جمهوری اسلامی ایران است. پیرامون سوال دوم و چشمانداز این نبرد نیز باید بگویم اینکه مسلمانان در «جنگ عقیده» و «مبارزه مقدس» خود با غرب انشاءالله به پیروزی دنیوی میرسند، هم وعده الهی و هم تحلیل سیاسی- امنیتی است. به روایت امام روحالله «مبارزات کشور ما عقیدتی است و جهاد در راه عقیده شکست ناپذیر است» و برای همین با اطمينان فرمودند «اسلام، ابرقدرتها را به خاك مذلت مينشاند» و «سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد.» ببینید، این را امامی میگویند که میفرمودند اختیار مردم به دستِ من است و اختیار خودم به دستِ خودم نیست، به دست خداست؛ و اینچنین است که صدای امام روحالله، طنین صدای انبیاء و اولیاء است، خصوصاً آنجا که از «جنگ عقیده» برای براندازی ابرقدرتها سخن میگویند، طنین صدای امیرالمومنین (ع) است. امام علی(ع) در صدر اسلام فرمودند «جنگهای ما عقیدتی بود و پس از این نیز چنین خواهد بود. اختلاف مَسلک بود؛ ما برای حق میجنگیم و آنها برای باطل. اگر خونبهایی میخواهند بروند از حق بگیرند که کمرشان را شکست.» مقام عظمای ولایت نیز در سفر اخیرشان به قم نوید دادند که «شما ميخواهيد با تفكر الهى، دانش را مُسَخر كنيد؛ جهتگيرى شما جهتگيرى خدائى است و اين موفق خواهد شد.» و نیز نوید دادند که «مرجعیت علمی و عقیدتی» عالمان ایرانی بر جهان را جوانهای ایرانی به چشم خواهند دید.
فرهنگ عمومی: همچنان سوالات و موضوعات فراوانی برای ادامه این گفتگو در ذهن ماست، اما مجال نیست و از وقتی که علیرغم اشتغالات متعدد به ماهنامه «فرهنگ عمومی» اختصاص دادید، سپاسگذاریم.
فضلینژاد: من نیز از لطف و حوصله شما سپاسگذارم. اجابت دعوت سردبیر فاضل این ماهنامه، برایم توفیقی ارزشمند بود. انشاءالله همه مخاطبان این گفتار برای عاقبتبخیری ما و برای پایداری و پافشاری ما بر سر آرمانهای انقلاب اسلامی دعا کنند.
منبع http://www.seratnews.ir/fa/pages/?cid=14706
نظرات بینندگان:
خوشحالم که فضلی نژاد و قدیانی بالاخره به آرزوشون رسیدند و بالاخره تونستند خودشون رو در محیط مجازی به دیگران اثبات بکنند.
آینده براتون تلخ تر از اون چی که فکر می کنید رقم خواهد خورد برادرای متوهم
سوژه ها بسیار دارید. حتی شما دوست عزیز. جگر گوشه حاج حسین شریعتمداری
گم شيد بابا خشونت طلبا
تحلیل بسیار عالمانه و دقیقی از شباهت این دو مفسد ارائه کرده اند. متشکرم (شرافت - کرج)
ميگما حالا حتما بايد بذاريم مش..... مثل مهاجراني گند بزنه و در آخر هم بره انگليس عشق و حال....
چرا هميشه بايد اجازه بديم اينطور افراد هر غلطي ميخوان بكنن؟
پیشنهاد میشود همه حزباللهی ها در سراسر کشور روز ولایت و بصیرت نهم دی با تند ترین شعارها اسفندیار را رسوا کنند.
پیام فضلی نژاد و قدیانی خشونت طلبند؟! یا اونهایی که نتوتستند قلمشون رو تحمل کنند و ترورش کردند.
خوشم میاد که فهمیدید آقای فضلی نژاد جگر گوشه ی حاج حسین شریعتمداره. از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشه جگر گوشه ی همه ی ماست. خدا حفظشون کنه این افسران جوان جنگ نرم رو.
ما دراین زمانه به این روشنگری ها نیازمندیم. ما بها و خون بها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
زنده باد حق و حقیقت و هر که در این جرگه است چه پیام باشد چه حاج حسن و چه حاج حسین!!!
عالی جنابان مخالف متن میتوانید عقلایی قلم فرسایی کنید و پاسخگوی این مطالب ارائه شده هم که به گرمی گفتار مبتلا مطمئنا پاسخگو خواهد بود پیام
زنده باد آمريكا زنده باد اصلاحات زنده باد اسرائيل مرده باد فضلي نژاد خائن
مقاله آقا پیام فضلی نژاد یک نقد علمی است. "قبلنا" می گفتید کیهان که فخاشی می کنن و پاسخ نمی دادید الان که فحاشی نکرده این بنده خدا. پس چرا به جای اینکه پاسخ این نویسنده را بدید، فحشش میدید؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
اين آقاي فضلي نژاد كجا بودن كه حالا بعد از انتخابات شدن دردونه حسن كبابي اصولگراها
بابا بصيرت.بابا 9 دي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر